غزل چرا کشته شد؟ | پدر، عمو، برادر، شوهر و خود غزل میدانستند مرگ در انتظار اوست ...
در سالهای اخیر جامعه ما شاهد فجایعی با عنوان قتلهای ناموسی بودهاست، قتلهایی که عموما توسط خود خانواده مقتول انجام میشود، زنان و دخترانی که بدون محاکمه، محکوم شده و گناهکار یا بیگناه به قتل میرسند و به زندگیآنها پایان داده میشود.
محمد بلبلی: حال سوال این است که مقصران اصلی در قتلهای ناموسی چه کسانی هستند؟ زنان، مردان، جامعه سنتی، عدم فرهنگسازی، کمسوادی و محرومیت یا مشکلات معیشتی و اقتصادی؟ دکتر امانالله قراییمقدم (مردمشناس و استاد دانشگاه) به این سوالات پاسخ میدهد.
چه افراد یا مسائلی باعث قتلهای ناموسی میشود؟
قتلهای ناموسی کم و بیش در مناطق مختلف کشور از آذربایجان تا شمال خراسان، بوشهر، سیستان و بلوچستان و... وجود دارد، اما این مساله بیشتر از همه در خوزستان نمود دارد. در خوزستان قتلهای ناموسی را تحت عنوان «نهوه» کردن انجام میدهند، تجربه قومی و ناهنجاریای که بیش از هزار سال در میان جوامع عشیرهای و قبیلهای اعراب خوزستان سابقه داشته و ریشه فرهنگی دارد. تمام کسانی که در آن مناطق زندگی میکنند با این مساله آشنا هستند، از دختر ۵ ساله گرفته تا پسر چهل ساله.
پس کسی مثل غزل حیدری هم با این مسئله آشنا بوده؟
نمیتوان گفت که مونا (غزل)حیدری از عقوبت مسائل ناموسی بیخبر بوده، فردی هم که با مونا در رابطه بوده نیز از رسم نهوه کردن و عاقبت این کار خبر داشته است.
مقصر اصلی در قتل مونا حیدری کیست. خانوده، خودش، همسر یا جامعه؟
ساختار اجتماعی حال حاضر اعراب خوزستان سابقه بیش از ۲ هزار و ۵۰۰ ساله دارد که به مجموع این فرهنگها «طی» گفته میشود و رسم نهوه کردن که به نوعی قتل ناموسی محسوب میشود نیز در تمامی این قبایل مرسوم است. در قتل مونا همه افراد و بزرگان قبیله مقصر هستند، از رئیس قبیله، پدر، برادر، همسر و خود او، زیرا با اینکه از عاقبت کار خبر داشتند، اما او را به اهواز بازگرداندند و این دختر ۱۷ساله با اینکه میدانست در صورت رابطه با فرد دیگری چه اشتباه بزرگی میکند باز چنین اشتباهی انجام داد.
اما با این وجود باز هم قتل ناموسی را نمیشود توجیه کرد؟
خب بینید، بعد از گذشت قرنها و تغییرات اساسی در فرهنگها و روابط اجتماعی، هنوز اما در خوزستان قوانین قبیلهای حاکم است، مثلا برای ازدواج با دختر یکی از افراد مهمی که باید با ازدواج موافقت کند پسرعموی دختر است، چرا که اعتقاد بر این است که هر دختری در وهله اول سهم پسرعموی خود بوده و اگر ایشان قصد ازدواج با او را نداشته باشد، دختر میتواند با فرد دیگری ازدواج کند، همچنین طبق قانون قبایل عرب، پسرعموی دختر جزو اولیای دم او نیز محسوب میشود.
بعضی از افراد ناآگاه که گاها خود را روشنفکر و جامعهشناس نیز میدانند، فقر، خشونت، کمسوادی و ... را دلیل قتلهای ناموسی میدانند، در حالی که این قتلها هیچ ربطی به صغیر و کبیر، با سواد و بیسواد و غنی و فقیر ندارد و در همه سطوح و طبقات اجتماعی قبایل انجام میشود، چرا که آنها قتلهای ناموسی را نوعی اعاده حیثیت و دفاع از شرافت خود میدانند.
قانون در این میان چه نقشی دارد؟
در دورهها و ریاستهای مختلف قوه قضائیه سختگیریهایی در مقابله با قتلهای ناموسی انجام شد، اما تاثیری نداشته و همچنان شاهد این فجایع هستیم، زیرا افرادی که مرتکب قتلهای ناموسی میشوند، این مساله را حق خود دانسته و از حمایت قبیله نیز برخوردار میشوند، در این مواقع رسم «عونه» انجام میشود، یعنی دیه مقتول به صورت جمعی توسط افراد قبیله پرداخت و به راحتی خون ریخته شده پایمال میشود.
ولی دم در این مواقع چه میکند؟
افراد کشته شده در قتلهای ناموسی در خوزستان ولی دم ندارند، به این معنی که اولیا دم خودشان به این قتل راضی بوده و شاکی نیستند. مبلغ دیه نیز با رسم عونه تهیه و پرداخت شده و قاتل پس از مدت کوتاهی تحمل جزای حبس باز به زندگی عادی باز میگردد. درباره مونا حیدری اگر خود همسر او را به قتل نمیرساند، این کار توسط بستگان او انجام میشد، به همین دلیل قاتل وقتی سر بریده را در خیابان میگرداند، فریاد میزد؛ «حالا راضی شدین» قاتل به نوعی با این عمل، شرافت از دست رفته خود را احیا میکند، به طور حتم این افراد توسط بزرگان و غیرتمندان قبیله نیز مورد تشویق قرار میگیرند.
در واقع محاکم قضایی در جریان دادرسی نمیتوانند قاتل را به سزای عمل خود برساند، زیرا در این پروندهها عموما شاکیای وجود ندارد و مبلغ دیه نیز توسط قبیله پرداخت میشود، بنابراین باید بگوییم که در این زمینه ضعف حقوقی و قانونی وجود دارد، مثلا در باره قتل رمینا اشرفی که در تالش توسط پدرش کشته شد، قاتل قصاص نشد و تنها شامل ۷ سال زندان شد.
یک رسم دیگری در میان اعراب خوزستان وجود دارد که دیگران کمتر از آن خبر دارند، مثلا اگر زن دارای شوهر مثل مونا با مردی رابطه برقرار کند، اگر همسر او بخواهد از خون وی بگذرد باید از سوی مرد مقابل که با همسرش وارد رابطه شده است عمل «فصل» انجام شود، به این معنا که مرد خاطی طبق رسم فصل باید یک زن و یک دختر را به همسر آن زن اهدا کند.
آیا این مسائل مختص خوزستان است؟
قتل مونا و قتلهایی از این دست، به غیر از خوزستان در لرستان، کرمانشاه، ایلام و کردستان نیز اتفاق میافتد، اما خیلی کمتر، زن در این مناطق جایگاه والایی ندارد، به طور مثال در شهر الشتر لرستان ارثی که به دختر میرسد باید به برادر خود تقدیم کند و زن نیز ارثیهای که پس از مرگ شوهر به او میرسد را باید به پسر خود بدهد.
آیا میتوان شبکههای اجتماعی را متهم ردیف اول این قتل دانست؟
به هیچ عنوان نمیتوان شبکههای اجتماعی را به عنوان متهم ردیف اول معرفی کرد. شبکههای اجتماعی بیتاثیر نبودند، اما در خبررسانی و تشویش اذهان، بزرگنمایی، ریختن آبروی افراد با افشای مسائل خصوصی و به نوعی سرک کشیدن در زندگی دیگران، مثلا درباره سفر مونا به ترکیه که توسط فضای مجازی، این مساله در بوق و کرنا شد و به نوعی عمل «لیبلینگ» (برچسب زدن) انجام گرفت. در این موارد میتوان فضای مجازی را مقصر دانست.
کودک همسری و ازدواج در سنین پایین چقدر در اینگونه قتلها دخیل است؟
ازدواج در سن پایین یکی از دلایل مهم در وقوع این قتلهاست، در این مناطق دختر در انتخاب همسر اختیاری ندارد و این پدر، برادر و پسرعموی او هستند که برای دختر تصمیم میگیرند. با وجود اینکه در خانوادههای اعراب خوزستان بیشتر زنها هستند که کار میکنند، از کاشت، داشت و برداشت تا ارائه محصول در بازارها بر عهده زنان است.
با این شرایط این امکان وجود دارد که بعد از ازدواج دخترها جذب محبت مردان دیگر شوند؟
بله بدون شک، چرا که دختران هیچگونه اظهار نظری در ازدواج خود نمیتوانند داشته باشند و در خیلی از این ازدواجها رابطه عاطفی شکل نمیگیرد و بنابراین شالوده درستی در اینگونه زندگیها شکل نمیگیرد.
قانون میتواند از این زنها محافظت کند؟
بدون شک میتواند، اما مثلا درباره قتل رومینا اشرفی مقصر اصلی دادستانی است که او را به خانه پدرش بازگرداند، در حالی که باید این مساله را در نظر میگرفت که ممکن است قتل ناموسی اتفاق بیافتد.
جامعه حال حاضر ما تا چه حد، توان مواجهه با این اخبار را دارد؟
اینگونه اخبار باعث ایجاد ناراحتی و اضطراب در هر جامعهای میشود، اما جامعه ما مدتهاست دچار بیتفاوتی شده است. برای مثال سال ۸۶ در پل مدیریت در دگیریای که باعث کشته شدن یک دختر شد، کسی دخالت نکرد و به نوعی مردم فقط تماشا کردند یا نهایتا با موبایلهای خود فیلم گرفتند. انسجام معنوی در جامعه ما از بین رفته است و در نتیجه مادیات و زندگی تجملاتی شهری باعث بیتفاوتی مردم شده است.
مردم تنها چند روز درگیر اینگونه اخبار شده، اظهار نظری میکنند و خیلی زود به فراموش میسپارند. در نظر جامعه کنونی ارزش افراد به اندازه داراییهای مادی آنهاست.
اینگونه مسائل توسط رسانهها چگونه باید اطلاعرسانی شوند؟
اطلاعرسانی این اخبار توسط رسانهها بسیار کار مفیدیاست، زیرا مردم را با فرهنگهای مختلف آشنا میکند که خود نوعی آموزش محسوب میشود و همچنین مسئولین را از اخبار جامعه مطلع میکند.
قتلها ناموسی باید توسط رسانههای مختلف تجزیه و تحلیل شود، حتی باید درباره این مسائل فیلم و سریال ساخته شود، چرا که باعث آگاهی جامعه شده و میتواند تا حدودی از تکرار این فجایع جلوگیری کند.
جزئیات شبی که غزل ناپدید شد | اطلاعاتی که خواهر غزل به قاتل داد | ارتباط یکی از دختران فامیل قاتل با پسر عموی مرد سوری در ترکیه
«سجاد دلم را سوزاند؛ او را نمیبخشم.» این نخستین واکنش پدر غزل (مونا)، دختر ۱۷ساله اهوازی است که به طرز فجیعی بهدست شوهرش سجاد به قتل رسید و انتشار فیلم آن در شبکههای اجتماعی افکار عمومی را جریحهدار کرد.
از عصر روز شنبه که فیلم فجیع گرداندن سر بریده زن جوانی در اهواز در شبکههای اجتماعی منتشر شد، هنوز افکار عمومی آرام نشده و خیلیها مخصوصا مردم اهواز در انتظار مجازات شدید عامل جنایت هستند.
از سوی دیگر خانواده غزل این روزها حال و روز خوبی ندارند و بارها در ذهنشان زندگی ۱۷ساله دخترشان را مرور میکنند. از روزی که او را در ۱۳سالگی پای سفره عقد نشاندند و به عقد پسرعمویش درآوردند تا روزی که او بهطور ناگهانی خانه را ترک کرد و ناپدید شد و آنها آبرویشان را در خطر دیدند تا حالا که فیلم سر بریده او در گوشیهای موبایل دست بهدست میشود و همه درباره او صحبت میکنند.
فشار بر این خانواده آنچنان سنگین است که مادر غزل خانه را رها کرده و به خانه پدریاش پناه برده است. خواهر و ۳برادر کوچکتر او هم در شوک قتل خواهرشان بهسرمیبرند و در این میان پدرش حالت عجیبی دارد.
این مرد از یک سو باید با حرف و حدیثهایی که بعد از رفتن غزل به ترکیه پیش آمد، کنار بیاید و از سوی دیگر نمیتواند باور کند که دخترش به شکلی فجیع توسط دامادش که برادرزادهاش هم هست به قتل رسیده است.
پدر غزل از ازدواج دخترش و وضعیت زندگی او شروع میکند: «هیچ اجباری در ازدواج دخترم وجود نداشت و اتفاقاً شوهرش بهترین زندگی را برای او فراهم کرده بود. دعوای زن و شوهری بین آنها رخ میداد و گاهی به حالت قهر به خانه ما میآمد، اما در حد دو، سه روز بود و بعد سر خانه و زندگیاش برمیگشت. شما میدانید این دعواها بین زن و شوهرها طبیعی است و تاکنون غزل تقاضایی برای طلاق نکرده بود. او هر بار بعد از قهر با وساطت بزرگان خانواده و فامیل به خانه شوهرش برمیگشت و مشکلی نداشت.»
ازدواج غزل با حکم دادگاه
پدر غزل درباره اینکه چرا دخترش در این سن کم ازدواج کرده حرفهای مهمی میزند؛ «قبول دارم که سن و سال غزل برای ازدواج کم بود؛ به همین دلیل زمانی که میخواستیم او را به عقد سجاد دربیاوریم از دادگاه برای او گواهی رشد گرفتیم. با این حال دخترم به لحاظ جسمی مشکلی نداشت. از طرفی شوهرش هم پسر خوبی بود. میتوانید به محل کارش در بازار بروید، اطرافیانش بهتر میدانند. او و برادرش در بازار مغازه مرغ و ماهیفروشی دارند. سجاد مرغفروش بود. او سرکار میرفت و گاهی هم تا شب در بازار بود. علاوه بر این ورزش میکرد و اهل سیگار و دود و دم هم نبود.»
شبی که غزل ناپدید شد
پدر غزل همینطور که از زندگی دخترش تعریف میکند به شبی میرسد که او یکباره ناپدید شد و آنها تا مدتها نمیدانستند که چه بلایی بر سرش آمده است. او میگوید: «یک شب دخترم از خانه شوهرش خارج شد و دیگر برنگشت. آنطور که بعد فهمیدیم او بعد از خروج از خانه در خیابان سوار پرایدی شده که او را تا ترمینالی که در سهراه خرمشهر است، برده و او حتی به راننده پراید پولی هم پرداخت نکرده بود؛ یعنی کرایه ماشین از قبل پرداخت شده بود. همه جا را دنبال دخترم جستوجو کردیم، اما فایدهای نداشت و نتوانستیم او را پیدا کنیم. هرقدر هم بهدنبال پیدا کردن ردی از پراید و رانندهاش رفتیم، فایدهای نداشت. من و پدر سجاد تا ۲ماه پیگیر بودیم و شکایت هم کردیم که چرا این پراید در آن ساعت شب توسط دوربینها شناسایی نشده است. اینکه چرا پراید در وسط شهر، آن هم ساعت ۱۱شب هیچوقت شناسایی نشد، عجیب بود و شکایت من هم برای پیدا کردن دخترم به جایی نرسید.
کاراگاهبازی سجاد برای پیداکردن غزل
هیچکس از سرنوشت غزل ۱۷ساله اطلاعی نداشت. پسر ۳ساله او در خانه بیقراری میکرد و شوهر و پدرش بهدنبال راهی بودند تا او را پیدا کنند. سجاد مطمئن بود که خواهر غزل از او خبر دارد و میداند کجاست. وقتی او را تحت فشار گذاشت که ماجرا را بازگو کند، سرانجام فاش کرد که غزل در اینستاگرام با مردی به نام عبد جمونگ که در ترکیه زندگی میکند در ارتباط بوده و از سوی او فریب خورده و به ترکیه رفته است.
سجاد مشخصات جوان سوری را از خواهر غزل گرفت و تلاش کرد بهطور نامحسوس به اطلاعاتی از همسرش دست پیدا کند. او موفق شد در اینستاگرام پسرعموی عبد را پیدا کند. او در این مرحله از یکی از دختران فامیل کمک گرفت و از او خواست در اینستاگرام به پسرعموی عبد پیام داده و با او طرح دوستی بریزد. به این ترتیب دختر جوان با پسرعموی عبد به شکل صوری رابطه دوستانه برقرار کرد. وقتی چند روز از این دوستی اینستاگرامی گذشت، پسرعموی عبد که تا آن زمان گفته بود در بصره زندگی میکند این بار گفت که در ترکیه است. او به دختر جوان گفت که وی را دوست دارد و او را تشویق کرد تا به ترکیه برود. دختر جوان اما به او گفت که در اهواز زندگی خوبی دارد و حاضر نیست به ترکیه برود. با این حال رابطه دوستانه آنها ادامه داشت تا اینکه پسرعموی عبد به دختر جوان گفت بهتازگی پسرعمویش دختری را از اهواز به ترکیه آورده است و باز هم او را تشویق کرد به ترکیه برود.
درحالیکه غزل از اقوام دور دختر جوان بود و او را نمیشناخت، پسرعموی عبد آنها را با یکدیگر آشنا کرد. هدفش این بود که غزل دختر جوان را برای رفتن به ترکیه تشویق کند. در این شرایط بود که غزل چند مرتبهای با استفاده از واتساپ به شکل تصویری با دختر جوان صحبت کرد و وقتی دختر جوان از غزل شماره تلفنش را خواست، او بیخبر از پشت پرده ماجرا و اینکه این دختر از اقوامش است، شماره تلفنش را به وی داد. همه این اطلاعات در شرایطی رد و بدل میشد که سجاد در پشت پرده ماجرا بود و وقتی شماره تلفن غزل در ترکیه را بهدست آورد، تلاشها برای ردیابی او از طریق پلیس بینالملل آغاز شد.
دیدار پدر و دختر در ترکیه
پدر غزل درباره چگونگی پیدا کردن دخترش در ترکیه به فارس میگوید: «از ابتدا تا انتهای شکایت به پلیس بینالملل را پدر سجاد انجام داد و او قضیه فرار غزل به ترکیه را پیگیری میکرد تا اینکه زمانی که قرار بود به ترکیه برود به من گفت شما بهعنوان پدر دختر باید همراه من بیایی؛ چراکه ممکن است غزل را به من ندهند؛ به همین دلیل در سفر به ترکیه همراهش رفتم و برای اینکه به مشکلی برخورد نکنیم، مترجمی هم از ارومیه با خودمان به ترکیه بردیم. ما ابتدا به آنکارا رفتیم و در آنجا کارهای قانونی مثل ترجمه شناسنامهها و... را در سفارتخانه انجام دادیم و بعد از آن شماره تلفنی را که از غزل بهدست آورده بودیم به اینترپل دادیم و پیگیر آدرس غزل شدیم. حدود یک هفته در کمپها و ادارات مختلف ترکیه دنبال غزل بودیم. در آنجا پلیس آدرس کمپهایی که سوریها در آن سکونت داشتند به نام کمپین مرسین و تارسوس را به ما داد و سرانجام پلیس مرد سوری را در کمپ مرسین دستگیر کرد و ما توانستیم غزل را پیدا کنیم.»
در دام قاچاقچیان
پدر غزل درباره دیدار با دخترش در ترکیه میگوید: «من دخترم را بعد از چند ماه دیده بودم. او را بغل کردم و بوسیدم. سرزنشش کردم که چرا این کار را کرده و از غزل خواستم به زندگی خودش برگردد. او هم هیچ مخالفتی نکرد و به اشتباه خودش اعتراف کرد. درباره آمدنش به ترکیه سؤال کردم. او گفت شبی که خانه را ترک کرده در تهران ۳نفر او را تحویل گرفتند. آنطور که دخترم میگفت یک شب در تهران بوده و بعد از طریق مرز خوی از کشور خارج شده است. او میگفت آنها قاچاقچی بودند و عبد جمونگ به آنها پول داده بود تا او را به ترکیه ببرند.»
پدر غزل و پدر سجاد در ترکیه کارهای قانونی خروج غزل از آن کشور را پیگیری کردند و روز پنجشنبه گذشته بالاخره به تهران رسیدند. او میگوید: «وقتی رسیدیم، در ترمینال سوار اتوبوس شدیم و جمعهشب به اهواز رسیدیم.»
پدر غزل و سجاد میدانستند که اگر پای غزل به اهواز برسد، جانش در خطر است و ممکن است سجاد بلایی بر سر همسرش بیاورد؛ به همین دلیل تصمیم گرفتند غزل را مخفی کنند.
او ادامه میدهد: «پدر سجاد پیشنهاد داد غزل را دست فلان مأمور که مورد اعتمادمان بود، بدهیم و به خانه برگردیم، اما من مخالفت کردم و گفتم غزل را با خودم به خانه میبرم تا مادرش را ببیند و شنبه غزل را تحویل کلانتری بدهیم. غزل به همراه من به خانه آمد و با خودم گفتم حالا که غزل آمده، روز شنبه شکایت قبلی را از سر بگیریم و حداقل با کمک دخترم مأموران بتوانند باند قاچاق دختران را که در اهواز است، دستگیر کنند. غزل از دیدن مادرش خیلی خوشحال شد، وقتی دیدم اتفاق خاصی نیفتاده تحویل دادن غزل به کلانتری یا اداره آگاهی را به یکشنبه موکول کردم.»
روز حادثه
پدر غزل ماجرا را تعریف میکند، اما وقتی به روز حادثه میرسد آه بلندی میکشد و سرش را تکان میدهد. او میگوید: «آن روز بعد از صرف ناهار از خانه بیرون رفتم. بعد از رفتن من، پدر سجاد با عجله به خانه ما آمده و از غزل خواسته سوار ماشین شود تا به کلانتری بروند، اما در میانه راه سجاد و برادرش جلوی ماشین را گرفته و آن اتفاق افتاده است.»
اخاذی۱۶۶میلیونی
در این مدت پدر غزل و سجاد برای بازگرداندن غزل تلاش زیادی انجام دادند و پول زیادی خرج کردند. آنها حتی حاضر شدند برای برگشتن غزل به خانه ۱۶۶میلیون تومان بهحساب مرد سوریتبار واریز کنند. با وجود این، او غزل را رها نکرد و باز هم به فکر اخاذی بود.
پدر غزل میگوید: «قبل از اینکه ترکیه برویم کارهای عبد جمونگ برای ما رو شد. او ۲ بار وعده داد اگر فلان مبلغ را واریز کنید دختر شما را برمیگردانم. ما هم که دستمان به هیچ جا بند نبود اعتماد کردیم و یکبار ۱۵۰میلیون تومان و بار دیگر ۱۶میلیون تومان برایش واریز کردیم، اما غزل را برنگرداند. وقتی هم به او گفتیم غزل متاهل است و بچه دارد؛ چرا زندگیاش را خراب کردی؟ گفت که غزل مرا دوست دارد و اگر دوست نداشت این همه راه تا ترکیه نمیآمد.»
حرفهای تلخ پدرِ غزل از جزئیات قتل فجیع دختر اهوازی | پدر غزل رضایت میدهد؟ | رد پای باند خرید و فروش دختران | برای ازدواجش گواهی رشد گرفته بودیم!
با توجه به اهمیت موضوع قتل غزل حیدرنوا (مقتول) مصاحبه و شنیدن صحبتهای خانواده وی نیز ضرورت داشت که پدر مقتول جزئیات جدیدی از این حادثه را بازگو کرد.
غزل حیدرنوا - دختر اهوازی - سر بریدن زن اهوازی - قتل فجیع اهواز
حادثه قتل زنی ۱۷ ساله در اهواز به دست همسرش و انتشار فیلم آن امنیت روانی جامعه را نشانه گرفت.
پدر مقتول (غزل) با وجود اینکه حال مساعدی نداشت مصاحبه کرد و جزئیاتی جدیدی را مطرح کرد.
با توجه به اینکه زمان زیادی از حادثه کشته شدن غزل حیدرنوا نمیگذرد اما کاربران فضای مجازی احتمالات و دلایل مختلفی را برای این حادثه تلخ مطرح کردند که در ادامه در مصاحبه با پدر وی ابعاد تازه ای از این ماجرا آشکار می شود.
بعد از این حادثه اسم مقتول از سوی رسانهها به ویژه برخی رسانههای ضدانقلاب به عنوان مونا مطرح شده و این درحالی است که به گفته خانواده وی و بررسی مدارک هویتی، مشخص شده این نام صحیح نیست و مقتول "غزل" نام دارد.

غزل با اجبار ازدواج نکرد
گفته میشود، غزل به اجبار ازدواج کرده و به این دلیل بارها هم از همسرش تقاضای طلاق میکند و وقتی از مخالفت همسرش با طلاقش ناامید میشود به مرد غریبه پناه میآورد آیا چنین ادعایی صحت دارد؟
هیچ اجباری در ازدواج دخترم وجود نداشت و اتفاقاً شوهرش بهترین زندگی را برای وی فراهم کرده بود، دعوای زن و شوهوی بین آنها پیش میآمد و گاهاً به خانه ما به حالت قهر میآمد اما در حد دو سه روز بود و بعد سر خانه و زندگی اش برمیگشت. شما میدانید این دعواها بین زن و شوهر طبیعی است و تا کنون غزل تقاضایی برای طلاق نکرده بود.
چه کسی واسطه آشتی آنها میشد؟
بزرگان خانواده و فامیل
چرا در سن کم با ازدواج دخترت موافقت کردید؟
درسته سن و سال غزل برای ازدواج کم بود و حتی زمانی که میخواستیم غزل را به عقد سجاد دربیاوریم گواهی رشد از دادگاه گرفتیم اما به لحاظ جسمی مشکل نداشت.
همسر غزل چگونه آدمی بود؟
به محل کارش در بازار بروید، اطرافیانش بهتر میتوانند نظر بدهند اما پسری بود که هم روزانه سرکار میرفت و گاهاً تا شب در بازار بود علاوه بر این اهل باشگاه و ورزش هم بود، اهل سیگار و دود و دم هم نبود.

حرفهای تلخ پدرِ غزل از جزئیات قتل فجیع دختر اهوازی | پدر غزل رضایت میدهد؟ | رد پای باند خرید و فروش دختران | برای ازدواجش گواهی رشد گرفته بودیم!
شب ناپدید شدن و پراید ناشناس
از شبی که غزل خانه را ترک بگوید و اینکه چرا قبل از اینکه از کشور خارج شود کاری نکردید؟
شبی که غزل خانه همسرش را ترک میکند از سر خیابان سوار پرایدی میشود که ظاهراً این پراید او را تا ترمینال شهرستانها واقع در سه راه خرمشهر رسانده است و غزل پولی را هم پرداخت نکرده یعنی هزینه پراید از قبل پرداخت شده است. بابت این قضیه هم من و هم پدر سجاد تا دو ماه پیگیر بودیم و شکایت هم کردیم که چرا این پراید در آن ساعت شب توسط دوربینها در اتوبان و یا ۶۰ متری شناسایی نشده است. چرا وسط شهر، ساعت ۱۱ شب هیچ وقت این پراید شناسایی نشد مگر ما در دهات هستیم که شرایط شناسایی این پراید وجود نداشت؟ دختر من ناپدید شده بود اما شکایت ما راه به جایی نبرد و در آخر با تماس دخترم متوجه شدیم که وی در ترکیه است.
غزل اسیر باند خرید و فروش دختران
ماجرای بازگرداندن غزل از ترکیه چه بود؟
ما روز پنج شنبه از ترکیه به تهران رسیدیم اما وقتی رسیدیم حراست فرودگاه به ما گیر داد که چرا غزل پاسپورت ندارد در حالی که پلیس اینترپل برگهای جهت خروج غزل از کشور ترکیه با ما داده بود با این حال مجبور شدیم برای بازجویی در دادگاه در تهران معطل شویم. پس از تایید ورود قانونی غزل به ایران از ترمینال سوار اتوبوس شدیم و جمعه شب به اهواز رسیدیم، همان موقع پدر سجاد پیشنهاد داد غزل را دست فلان مامور که مورد اعتماد ما بود بدهیم و به خانه برگردیم اما من مخالفتم کردم و گفتم غزل را با خودم به خانه میبرم تا مادرش را ببیند و شنبه غزل را تحویل کلانتری بدهیم. غزل به همراه من به خانه آمد و با خودم گفتم حالا که غزل آمده، روز شنبه شکایت قبلی را از سر بگیریم و حداقل با کمک دخترم باند خرید و فروش دختران که در اهواز است را دستگیر کنند. غزل از دیدن مادرش خیلی خوشحال شد، وقتی دیدیم اتفاق خاصی نیفتاد تحویل دادن غزل به کلانتری یا اداره آگاهی را به یکشنبه موکول کردم. همان روز بعد از صرف نهار از خانه بیرون زدم، بعد از رفتن ما پدر سجاد با عجله خانه ما آمده و از غزل خواسته به سرعت سوار ماشین شود تا به کلانتری بروند که در میان راه سجاد جلوی ماشین را میگیرد و آن اتفاق میافتد و غزل کشته میشود.
دخترم را بغل کردم و بوسیدم
در مورد سفر شما و پدر سجاد به ترکیه بگویید ...
از ابتدا تا انتهای شکایت به پلیس بین الملل را پدر سجاد انجام داد و وی قضیه فرار غزل به ترکیه را پیگیری میکرد تا اینکه زمانی که قرار بود به ترکیه برویم. پدر سجاد گفت: شما به عنوان پدر دختر باید همراه من بیایی چرا که ممکن است غزل را به من ندهند، به همین دلیل در سفر به ترکیه وی را همراهی کردم، و برای اینکه به مشکلی برخورد نکنیم مترجمی از اهل ارومیه را با خودمان به ترکیه بردیم، ابتدا به آنکارا رفتیم و برخی از کارهای قانونی مثل ترجمه شناسنامهها و... در سفارتخانه انجام دادیم. بعد از طریق پلیس اینترپل پیگیر آدرس غزل شدیم، پلیس آدرس کمپینهایی که سوریها در آن سکونت داشتند به نام کمپین مرسین و تارسوس را به ما داد و پلیس مرد سوری را در کمپ مرسین دستگیر کرد، البته حدود یک هفته در کمپها و ادارات مختلف ترکیه دنبال غزل میگشتیم،
از ملاقات با دخترتان در ترکیه بگوید غزل به شما چه گفت؟
من دخترم را بعد از چند ماه دیده بودم او را بغل کردم و بوسیدم سرزنشش کردم که چرا اینکار را کرده و از غزل خواستم به زندگی خودش برگردد غزل هم هیچ مخالفتی نکرد و به اشتباه خودش اعتراف کرد. جریان ترکیه آمدنش را که سوال کردم غزل تعریف کرد: شبی که خانه را ترک کردم من را در تهران تحویل سه نفر دادند که ایرانی بودند که دو نفر آنها من را مورد اذیت و آزار قرار دادند او گفت یک شب در تهران مانده و بعد از مرز خوی خارج شده است.
دخترت این افراد را میشناخت؟
اینها قاچاقچی هستند و فقط پول را میشناسند و عبد جمونگ (مرد سوری) به آنها پول پرداخت کرده بود.
حرفهای تلخ پدرِ غزل از جزئیات قتل فجیع دختر اهوازی | پدر غزل رضایت میدهد؟ | رد پای باند خرید و فروش دختران | برای ازدواجش گواهی رشد گرفته بودیم!
عبد جمونگ از ترس دولت ترکیه دخترم را عقد کرد
اگر عبد جمونگ واقعاً غزل را دوست داشت باید با این قاچاقچیها بابت سوءاستفادهای که از دختر شما کردند برخورد میکرد؟
با آهی که نهادش بیرون آمد گفت: خواهر من مگر این افراد به این چیزها اهمیت میدهند عبد جمونگ هم از ترس دولت ترکیه و برای اینکه کسی به وی گیر ندهد دخترم را عقد میکند و برایش عروسی میگیرد.
گفته می شود عبدجمونگ از شما اخادی کرده است؟
قبل از اینکه ترکیه برویم کارهای عبد جمونگ برای ما رو شد ابتدا از طریق ارسال عکس برای ما و همسر غزل ما را عصبی میکرد، به سجاد میگفت: یادت هست یک ماه ارتباط بین شما و زنت خراب شد من به غزل گفته بودم با تو اینطور رفتار کند، یا من به غزل گفتم بچه را سقط کند یادت هست غزل در را به روی تو قفل کرد! من بهش گفتم این کار را بکند. این رفتارها خیلی ما را عصبی کرده بود، دو مرتبه با وعده اینکه اگر فلان مبلغ را واریز کنید دختر شما برمیگردانم ما هم که دستمان به هیچ جا بند نبود اعتماد کردیم و یکبار ۱۵۰ میلیون تومان و بار دیگر ۱۶ میلیون تومان برای وی واریز کردیم اما غزل را بازنگرداند. وقتی هم به او گفتیم این دختر متاهل است و بچه دارد چرا زندگی اش را خراب کردی! میگفت غزل من را دوست دارد اگر دوست نداشت این همه راه تا ترکیه نمیآمد.
پرداخت پول به عبد جمونگ

عبد جمونگ را در ترکیه دیدید؟
خیر اما میدانیم که بازداشت شده است خواهش میکنم شما هم پیگیر مجازات عبد جمونگ در ترکیه باشید.
حال مادر غزل چطور است؟
بعد از این حادثه مادرش از شدت ناراحتی هیچ حرفی نزده و مریض است.
آیا احتمال دارد رضایت بدهید و از خون سجاد بگذرید؟
من رضایت نمیدهم، خیلی ناراحت هستم و از سجاد شکایت کردم.
دلیل عجیب قاتل برای گرداندن سر «غزل» در شهر | ماجرای مرد سوری و بازگرداندن غزل به ایران | پدر غزل او را تحویل شوهرش داد؟
شوک ناشی از قتل زن ۱۷ساله در اهواز بهدست شوهرش و انتشار تصاویر دلخراش آن در شبکههای اجتماعی جامعه را فرا گرفته است.
غزل - زن اهوازی - مونا حیدری - قاتل اهوازی - سر بریدن
چند روز پس از این جنایت مادر قاتل ناگفتههایی از زندگی پسر و عروسش را برای نخستین مرتبه بازگو میکند. او مدعی است که پسرش بهخاطر حرف مردم دست به جنایت زده است.
این روزها همه درباره جنایتی که چند روز قبل در اهواز اتفاق افتاده صحبت میکنند و این حادثه افکار عمومی را بهشدت متاثر کرده است. حادثهای که روز شنبه ۱۶ بهمن ماه اتفاق افتاد و در جریان آن مرد جوانی به نام سجاد همسر ۱۷ سالهاش بهنام مونا که همه او را با نام غزل میشناختند به قتل رساند.
وقوع این قتل تنها بخش تکاندهنده جنایت نبود؛ چراکه در ادامه فیلمی از نمایش سر مقتول توسط قاتل در شبکههای اجتماعی منتشر شد و همین فیلم افکار عمومی را بهشدت جریحهدار و برخورد با قاتل را به یک مطالبه عمومی تبدیل کرد. هرچند پلیس اعلام کرد که چند ساعت پس از وقوع جنایت، قاتل و برادرش بهعنوان همدست او دستگیر شدهاند اما در ادامه و بهدنبال انتشار زمزمههایی مبنی بر اینکه خانواده مقتول از قاتل شکایتی ندارند، مجازات شدید عامل جنایت تبدیل به یک خواسته عمومی شد. تا جایی که خیلی از مردم و کاربران در شبکههای اجتماعی از دستگاه قضایی خواهان مجازات افساد فیالارض (اعدام) برای متهم شدند.
حالا با گذشت چند روز از این حادثه مادر سجاد در گفتوگویی با فارس زندگی پسر و عروسش و انگیزه سجاد از قتل همسرش را بازگو کرد. او میگوید: غزل حدود ۴ ماه قبل از خانه خارج شد. مثل همیشه که به خانواده پدرش یا دوستانش سر میزد. اما آن روز به خانه برنگشت. نگران که شدیم سراغش را از خانوادهاش گرفتیم. آنجا هم نرفته بود. به دوستان، آشنایان و هر کسی که احتمال میدادیم ممکن است غزل آنجا رفته باشد، گفتیم اما خبری از او نبود؛ تا اینکه بعد از یک هفته به دوستان خودش اطلاع داد که در ترکیه است. تمام اطلاعاتی که از غزل دریافت میکردیم از طریق دوستانش بود و هر بار که خبری میرسید پسرم میمرد و زنده میشد. خیلی تلاش کردیم کسی متوجه این قضیه نشود اما هر چه از نبودن غزل میگذشت اطرافیان بیشتر کنجکاو میشدند که عروس خانواده کجاست و چرا از او خبری نیست.
مادر قاتل مدعی است که ازدواج پسر او و غزل اجباری نبود. «ما هم برایش کم نگذاشتیم. برای ۲ پسرم یک شب عروسی گرفتیم. خانه ما بزرگ است، بالای خانه ۲ واحد ساختیم. یکی برای سجاد و دومی برای آن یکی پسرم.»
این زن که باور ندارد عروسش بهدست پسرش به قتل رسیده در ادامه سراغ اصل مطلب میرود. انگیزهای که باعث شد سجاد تصمیم به قتل غزل بگیرد: «طبق صحبتهایی که غزل برای دوستانش کرده، او با شخصی از طریق اینستاگرام آشنا شد که این شخص اهل سوریه است. این مرد به غزل ابراز علاقه زیادی میکند و او را وابسته خود میکند تا آنجایی که غزل بابت این مرد زندگی خودش را رها کرد. دوستانش ما را در جریان تمام جزئیات میگذاشتند. پسرم هر روز بیشتر از دیروز کنترل خود را از دست میداد و نمیتوانست بر اعصابش مسلط باشد. مخصوصاً که بازاری بود و اطرافیان چپ و راست غیرت و مردانگیاش را تحریک میکردند. در محله و خیابان مستقیم و غیرمستقیم به ما طعنه میزدند و بابت این مسئله بحث و دعوا کرده بودیم. همسایهها کاملاً از شرایطی که اتفاق افتاده اطلاع داشتند اما به جای دلداری احساسات پسرم را تحریک میکردند.»
غزل نزدیک به ۴ماه در ترکیه زندگی میکرد. ظاهرا مرد سوری وی را فریب داده و همه طلاها و پولهایش را از او دزدیده بود. سرانجام پدرش دنبالش رفت تا او را برگرداند.
مادر سجاد (قاتل) میگوید: خود غزل هم ظاهراً پشیمان شده بود و این اواخر خودش به پدرش گفت که بیایید من را به ایران بیاورید که بعد از آن پدر غزل و شوهرم تا ترکیه دنبالش رفتند و روز جمعه ظهر او را به اهواز برگرداندند.
او درباره شرایط سجاد بعد از بازگشت همسرش به اهواز میگوید: پسرم تهدید کرده بود غزل را میکشد. برای همین پدر غزل و شوهرم درصدد مخفی کردن غزل بودند چرا که از تهدیدهای سجاد میترسیدند. وقتی غزل را تحویل شوهرش ندادند عصبانیت و تهدید سجاد بیشتر شد. برای همین روز شنبه به اتفاق برادرش به سراغ همسرش رفت و این اتفاق افتاد.
این زن در ادامه درباره اینکه چرا پسرش بخشی از جسد را در کوچه و خیابان گردانده بود در ادعایی عجیب میگوید: در محله به سجاد انگ بیغیرتی زده بودند. سر غزل را گَرداند تا مثلاً به همه بگوید: من آدم بیغیرتی نیستم. حالا غزل کشته شده، سجاد دستگیر شده و پسر آنها را من نگه میدارم.
روایت خانواده قاتل از ماجرای قتل «غزل» | از آشنایی با مرد سوری در اینستاگرام تا ذبح به دست همسر
خانواده قاتل در حادثه قتل خانوادگی اخیر در اهواز که انتشار فیلم آن بازتابها مختلفی را داشت از ابعاد تازهای از این ماجرا میگویند.
حادثه قتل خانوادگی اخیر در اهواز و انتشار فیلم آن امنیت روانی جامعه را نشانه گرفت و در گفتوگو با خانواده قاتل ابعاد تازهای از ماجرا بیان میشود.
به راننده تاکسی که گفتم من را فلکه کسایی پیاده کند سرش را ۱۸۰ درجه سمت عقب ماشین چرخاند و گفت: فلکه کسایی چکار داری؟ گفتم: چطور مگه؟ و راننده با کلماتی شمرده که گویا احتیاط میکرد چگونه آنها را به کار ببرد گفت: اگر بابت اتفاق دیروز میخواهی آنجا بروی به نظرم اگر نروید خیلی بهتر است، به هر حال حالا خانواده هر دو عصبی هستند و احتمال هر اتفاقی وجود دارد.
سعی کردم با صحبتهای راننده مخالفتی نکنم و بیشتر شنونده باشم، وی نیز روایت خود را از اتفاقی که روز گذشته افتاد و همه را شوکه کرد بازگو کرد و گفت: به دروغ شایعه کردند دختری که به قتل رسید ترکیه فرار نکرده بود، این را اطرافیان قاتل میگویند که قاتل را تبرئه کنند، من احساس میکنم یک هفته پیش آن را در خیابان اصلی خشایار دیدم، اما چقدر شهر ما به حال خود رها شده است که هر کسی هر چه بخواهد توی روز روشن انجام میدهد هیچ کسی هم جوابگو نیست!
به دنبال خانواده قاتل و مقتول
راننده هنوز داشت داستانهای مرتبط دیگری را تحویل گوشهای بدهکار من میداد که به محل رسیدم؛ هنوز روبان زرد پلیس که محل جسد در فلکه کسایی را با آن احاطه کرده بودند به چشم میخورد؛ برای اینکه وقت را تلف نکنم سراغ چند خانم در فضای سبز اطراف فلکه رفتم و آدرس خانواده قاتل و مقتول را گرفتم.
در حال صحبت کردن با آنها بودم که آقایی که به نظر میرسید پدر خانواده است از راه رسید و متوجه علت حضورم شد بلافاصله صحبت ما را قطع کرد و خطاب به من گفت: به ما ربطی ندارد خانم! بعید هم میدانم مراسم فاتحهخوانی گرفته باشند، صحبت وی را قطع کردم و گفتم: برای مراسم نیامدم، خبرنگار هستم و بابت گرفتن گزارشی آمدهام.
دلیل حضورم را که متوجه شد دستش را با حالت تاسف در هوا چرخاند و با لحن ملایمتری گفت: چه گزارشی خواهر من؟ روسیاهی نوشتن دارد یا وحشیگری که تن همه ما را لرزاند؟ و گویی که بخواهد سریع از شر من راحت شود با اشاره دست مسیری را که باید طی کنم تا به آدرس برسم را نشان داد، با این حال برای اینکه زودتر به محل برسم در حین گذر از خیابان اصلی و چند فرعی چند بار سراغ آدرس را رهگذران گرفتم و هر کسی یک طور ترس و وحشت خود را از اتفاقی روز گذشته ابراز میکرد.
هیچ کس در خانه مقتول نیست
هدف من ابتدا مصاحبه با خانواده مقتول (دختر ۱۷ ساله) بود اما به اذعان اطرافیان مادر خانواده بعد از قتل دخترش خانه را ترک میکند و به منزل پدری میرود، از طرفی بعد از اتفاقی که افتاد معلوم نیست کجا رفتهاند و در خانه بسته است.
به همین دلیل مسیرم را تغییر دادم و سراغ آدرس قاتل را گرفتم، زیاد با خانواده مقتول فاصلهای نداشت وارد خیابان محل زندگی قاتل که شدم، چند بچه قد و نیم قد با فاصله کوتاهی حرفهایی را با هم رد و بدل میکردند که صحبت آنها را قطع کردم و سراغ منزل سجاد (قاتل) را گرفتم، بلافاصله بدون اینکه پاسخ سوال من را بدهند به کودک دیگری که کنارشان بود گفتند: با شما کار دارد و آن کودک بدون اینکه علت آمدنم را بپرسد مثل برق وارد خانه شد و من که چیزی از این فعل و انفعالات متوجه نشدم یاد صحبت راننده تاکسی افتادم که من را به احتیاط کردن در این شرایط نصیحت کرد.
به همین دلیل فاصله خودم را با منزل قاتل حفظ کردم اما بعد از چند لحظه کوتاه خانمی جوان به همراه دو دختر جوانتر از خودش دم در خانه ظاهر شدند و خطاب به من گفتند: خانم با کی کار دارید؟ و من برای اینکه اعتماد آنها را جلب کنم با لهجه محلی احوالپرسی کردم و بعد از آن با نشان دادن کارت خبرنگاری آنها را دعوت به مصاحبه کردم.
اگر چه با همان رسم و رسوم عربی و محلی بنده را به داخل خانه دعوت کردند اما ترجیح دادم در کنار در منزل، ایستاده صحبتهای آنها را گوش دهم.
دوستان غزل ترکیه رفتنش را خبر دادند
مادر سجاد اینگونه داستان را شروع میکند: حدود چهار ماه گذشته غزل از منزل خارج شد، مثل همیشه که به خانواده پدرش و یا دوستانش سر میزد، هیچ کس به رفت و آمدش نه حساس بود و نه شک میکرد اما آن روز به خانه بازنگشت، نگران که شدیم سراغش را از خانوادهاش گرفتیم آنجا هم نرفته بود، به دوستان، آشنایان و هر کسی که احتمال میدادیم ممکن است غزل آنجا رفته باشد گرفتیم اما خبری از غزل نبود، تا اینکه بعد از یک هفته به دوستان خودش اطلاع داد که در ترکیه است.
وی ادامه میدهد: نمیدانم کی و چطوری پای غزل به ترکیه رسیده است، تمام اطلاعاتی که از غزل دریافت میکردیم از طریق دوستانش است و هر بار که خبری میرسید پسرم میمرد و زنده میشد، خیلی تلاش کردیم کسی متوجه این قضیه نشود اما هر چه از نبودن غزل میگذشت اطرافیان بیشتر کنجکاو میشدند که عروس خانواده کجاست و چرا از آن خبری نیست.
مادر سجاد میگوید:غزل در زمان آشنایی با یک مرد سوریهای باردار بود و چند روز قبل از اینکه خانه رو ترک کنه بچه سقط شد، وقتی من و مادرش گفتم چرا و چطور این بچه سقط شد جواب میداد دبه آب را بلند کردم و سقط شد.
از مادر سجاد سوال میکنم غزل با شوهرش مشکلی داشت؟ یا مثلاً به اجبار با هم ازدواج کرده بودند؟ وی پاسخ میدهد: اتفاقاً غزل و شوهرش خیلی همدیگر را دوست داشتند، نباید از حق بگذرم ارتباط غزل با ما هم خیلی خوب بود و با هم عروسش مثل خواهر بودند و هیچ اجباری در ازدواجشان وجود نداشت، ما هم برایش کم نگذاشتیم، برای دو پسرم یک شب عروسی گرفتم، با اشاره دست عروس دومش که هرازگاهی صحبتهای مادرشوهر را تایید میکرد را نشانم داد.
غزل با مرد غریبه عقد کرد
مادر سجاد میگوید: خانه ما بزرگ است، بالای خانه دو واحد ساختم یکی برای سجاد و دومی برای آن یکی پسرم، مادرسجاد از من میخواهد وارد خانه بشوم و زندگی که برای غزل درست کردند را نشانم بدهد، میخواهد بگوید که به لحاظ زندگی همه چی را برای عروسها فراهم کردیم.
جریان ترکیه رفتن غزل را میپرسم و وی توضیح میدهد: طبق صحبتهایی که غزل برای دوستانش کرده و به ما منتقل میکنند، با شخصی از طریق اینستاگرام آشنا میشود که این شخص اهل سوریه است، این مرد به غزل ابراز علاقه زیادی میکند این دختر را وابسته خود میکند تا آنجایی که غزل بابت این مرد زندگی خودش را رها کرد، به محض اینکه غزل به ترکیه میرود این مرد غزل را به عقد خودش در میآورد و زندگی جدیدی را شروع میکنند.
غزل که همه جوره به این مردسوری اعتماد کرده بود کم کم شروع به ارسال عکسهای خود با آن مرد میکند، دوستانش که ما را در جریان تمام جزییات میگذاشتند پسرم هر روز بیشتر از دیروز کنترل خود را از دست میداد و نمیتوانست بر اعصاب خود مسلط شود مخصوصاً که بازاری بود و اطرافیان چپ و راست غیرت و مردانگی وی را تحریک میکردند.
طعنه اطرافیان پسرم رو غیرتی کرد
وی ادامه میدهد: در محله و خیابان کمترین بحثی که بین بچهها اتفاق میافتاد مستقیم و غیر مستقیم با طعنه، آبرو ریزی غزل را به رخ ما میکشیدند و بابت این مسأله بحث و دعوا کرده بودیم این در حالی است که همسایهها کاملاً از شرایطی که اتفاق افتاده اطلاع داشتند اما به جای دلداری احساسات پسرم را تحریک میکردند.
خواهر سجاد صحبتهای مادر را قطع میکند و میگوید: به نظرم ۱۷ سال سنی نیست که کسی بتواند درست تصمیم بگیرد، غزل گول خورده و تحت تاثیر صحبتهای مرد سوری قرار گرفته وگرنه چه کسی زندگی خودش را ول کند و سراغ کسی دیگر میرود، تازه این مرد همه طلاهای غزل را برده بود.
از مادر سجاد سوال میکنم با چه ترفندی غزل را به ایران برگرداندند؟ میگوید: ما از طریق پلیس بین الملل اقدام کرده بودیم که فردی دختر ما را دزدیده و... اما خودِ غزل هم ظاهراً پشیمان شده بود و این اواخر خودش به پدرش گفت: بیایید من را به ایران بیاورید که بعد از آن پدر غزل و شوهرم تا ترکیه دنبالش رفتند و روز جمعه ظهر اهواز رسیدند.
پسرم به مرد سوری(همسر جدید غزل) ویس تهدیدآمیز فرستاده بود و او در جواب عکسهای عروسی رو میفرستد و برای اینکه سجاد را عصبی کند گفته بود خودم به غزل گفتم بچه را سقط کند.
پسرم تهدید کرده بود غزل را میکشم برای همین پدر غزل و پدر سجاد در صدد مخفی کردن غزل تا تحویل آن به کلانتری بودند چرا که از تهدیدهای سجاد میترسیدند و زمانی که غزل را تحویل شوهرش ندادند عصبانیت و تهدید سجاد دو چندان شد، برای همین روز یکشنبه غزل را سوار ماشین کردند تا ببرند و تحویل کلانتری بدهند اما از آنجایی که سجاد حرکات پدر و عمویش را زیر نظر داشت به اتفاق برادرش جلوی ماشین را میگیرند و غزل را از انها میگیرد که ظهر همان روز آن اتفاق افتاد و سجاد غزل را با قمه کشت.
به او گفتم خب سرش را با قمه زد! چرا سرش را محله به محله نشان این و آن داد؟ مادر سجاد پاسخ داد: در هر محله و خیابانی که به سجاد انگ بیغیرت زده بودند سر غزل را گَرداند تا مثلاً به همه گوید: من آدم بیغیرتی نیستم.
غزل یک پسر دارد
از مادر سجاد میپرسم غزل یک فرزند پسر دارد؟ و مادر با اشاره دست پسر بچه زیبا و دوست داشتنی را نشان میدهد که بلوز قرمز و شلوار یشمی بر تن داشت و میگوید: بله این پسرش است و من که با دیدنش قلبم مچاله شد ناخودآگاه وای ممتدی را زمزمه کردم اما زن عموی پسربچه با جمله «این پسرم است و من آن را بزرگ کردم» توجهام را جلب کرد.
وی ادامه داد: من بچه دار نشدم، برای همین پسر غزل که به دنیا آمد همه جوره تروخشکش کردم، غزل هم کاری به کارم نداشت و بیشتر اوقات پسرش پیشم بود، این چند ماهی هم که مادرش نبود اصلاً دلتنگی نکرد و من از آن نگهداری کردم.
برای مصاحبه و شنیدن صحبتهای خانوادههای مقتول نیز تلاش کرد اما مادر مقتول به دلایل روحی خانه را ترک کرده و به منزل پدری پناه آورده و به این دلیل تاکنون در دسترس نبوده است.
قوانینی که عفو و یا تخفیف مجازات برای قتلهای اینچنینی را شامل می شوند از عوامل تشدید این معضل اجتماعی به شمار میروند و جرات تکرار را برای افراد بیش از پیش بیشتر کرده است.
رئیس کل دادگستری استان خوزستان از برخورد قاطع و سریع دستگاه قضایی با عوامل قتل زن جوان اهوازی خبر داد.

حجتالاسلام والمسلمین صادق مرادی، اظهار کرد: متاسفانه امروز قتلی در اهواز اتفاق افتاد و متعاقب آن قاتل اقدام به نمایش عمل فجیع خود در یکی از خیابانهای شهر کرده که این امر موجب خدشه به امنیت روانی شهروندان شده است.

وی با بیان اینکه با تلاش پلیس و صدور دستورات قضایی لازم، عوامل قتل شناسایی و ساعاتی پس از حادثه دستگیر شدند، گفت: دستگاه قضایی استان با متهم این حادثه قاطع و سریع برخورد میکند.
جنایت فجیع این بار در اهواز | گرداندن سر بریده یک زن در شهر | پلیس : متهم دستگیر شد (عکس + ۱۶)
سرپرست فرماندهی انتظامی اهواز :با سرعت عمل پلیس یک نفر متهم به قتل که از بستگان مقتول بوده دستگیر شد.
سرهنگ کیومرث کشوری گفت : در پی کشف جسد خانمی در یکی از محلات اهواز موضوع بصورت ویژه در دستور کار ماموران پلیس قرار گرفت.
وی افزود:با سرعت عمل ماموران پلیس یک نفر متهم به قتل که از بستگان مقتول بود، در صحنه جرم دستگیر شد.
سرپرست فرماندهی انتظامی اهواز ادامه داد :در این رابطه پرونده تشکیل ومتهم به مرجع قضایی تحویل و تلاش جهت دستگیری همدستان عاملان این قتل بصورت ویژه در دستور کار پلیس است.
از ساعتی قبل فیلم هایی تکاندهنده در فضای مجازی منتشر شده که در آن جوانی دیده می شود که در یک دست سر بریده زنی و در دست دیگه چاقو گرفته و لبخند زنان از مقابل دوربین عبور می کند!
.......نمیدانم کدامیک از شما زنان سرزمینم جرات کردید تا صحنه دلخراش چرخاندن سر یک" کودک همسر "۱۷ ساله را به دست شوهرش در خیابان های اهواز ببینید.
ولی من چند بار با دقت نگاه کردم .
یاد فیلم های جنایی افتادم که وکیل می ایستد و در برابر دادگاه تک تک جامعه را مقصر می داند.
بله من هم مقصرم
خانم روانشناس شما هم مقصری
خانم جامعه شناس شما هم مقصری
خانم طلبه شما هم مقصری
خانمنماینده شما هم مقصری
خانم وکیل شما هم مقصری
ازکدامیک از تشکل های زنان صدایی برخاست؟
آنقدر سکوت کردیم که مدافع حقوق زنان باید از آن سوی آب ها از دختر سرزمین من دفاع کند؟
ما متهمیم .....
آری ما متهمیم...
زنانی که رسانه دارند و سکوت کرده اند.
زنانی که مسئولیت دارند و سکوت کرده اند.
قانون مردسالارانه را نمی توانیم تغییر دهیم؟
قطعا بجای پدر و مادر آن دختر بودیم قانون می ساختیم.
همانطور که وقتی مدرسه در خور شان فرزندمان پیدا نشد، مدرسه ساختیم.
وقتی مشاور زنان رئیس جمهور ما فرزندش در آمریکا تحصیل می کند ؛ برایش مهم نیست آنچه در دست آن جوان بخت برگشته می چرخد سر یک انسان است یا یک توپ......
راستی مشاور امور بانوان !
موهایش پیدا بود.....به شما برنخورد؟
اصلا شوهرش از موهایش گرفته بود و با افتخار می چرخاند.
مرد که مرد؟
مسئول محترم که مسئول نگارش کتب درسی هستی..
اجازه دارم بگویم
ماحصل این کتابها چیست؟
کتاب مهارت های زندگی هیچ مهارتی به این دختر نیاموخت.
و به آن پسر هم نیاموخت که اگر می دانست در مقابل نافرمانی زنش به قانون مراجعه می کرد.
کی می خواهید قانون را مطابق مشکلات جامعه تغییر دهید؟
کتاب ادبیات چطور؟
کم نیست زیباترین داستانهای عاشقانه در ادبیات ما
کتاب ادبیاتی که در مدارس تدریس می شود اگر عاشقی را به دختر و پسر سر زمین من نیاموزد پس چه فایده ای از درس ادبیات؟
و آیا پدر و مادری که خود، عاشقی نکرده اند ، چه درکی از عاشقی خواهند داشت؟
که اگرعشق این همه منفور بود خداوند در وجود انسان به ودیعه می نهاد؟
زمانی که معلم دبیرستان بودم سر کلاس می گفتم اگر برنامه ریزی تالیف کتابها به دست من بود حتما هفته ای دو ساعت درس عاشقی برایتان می گذاشتم و گنجینه هایی از ادبیات فارسی را برایتان بازگو می کردم.
نتیجه کودک همسری و نیز ازدواج های بسته و سنتی نتیجه ای جز خیانت از یک طرف و یا دو طرف نخواهد داشت .
با رویکردهای جامعه و امکانات جدیدی در دست زن و مرد امروزیست شما نخواهید توانست قوانین ۴۰سال پیش را اجرا کنید.
.......مسئولین محترم
قانونگذاران محترم
تا کی با پاک کردن صورت مسئله می خواهید بپندارید مسئله ای وجود ندارد.
وقتی چند همسری تبلیغ می شود
نماینده محترم که برای سند خودرو طرح دوفوریتی می دهید
چرا طرح دوفوریتی ندادید برای اینکه هیچ مردی حق ندارد سر زنش را گوش تا گوش ببرد و با افتخار در خیابان ها بچرخاند؟
کسی به زحمت نیفتاده؟
پول زیاد چطور؟
رسانه ملی چرا پلیس را دعوت نکرد؟
قانونگذار را دعوت نکرد؟
رئیس کمیسیون قضائی که بارها در مورد سند خودرو در سیمای ملی حاضر شد؛ بیاید و توضیح بدهد
نماینده محترم
شما وکیل آن دختر هم بودی.
شما که فرمودید
مرد مجاز است تعدد زوجات داشته باشد
نظر آن دختر را هم پرسیدی؟
اصلا آن دختر حق انتخاب هم داشت؟
که اگر داشت فرار نمی کرد
و چرا به ترکیه فرار کند؟
مگر شما نماینده اش نبودی؟
چرا نیامد حرفش را به شمای نماینده بگوید؟
نماینده محترم که قانون مصوب می کنی دختر ۱۳ ساله هیچ درکی از زندگی، وفاداری، تعهد، عشق ، خیانت را ندارد.
....من نه تحلیلگر هستم و نه روانشناس و نه جامعه شناس...
اما مشکل اساسی ما در دو جا نهفته است
یکی قوانینی است که خصوصا در حوزه خانواده و زنان، لاک پشتی تغییر می کند
و دیگری کتب درسی ماست که نه به درد زندگی دنیایی نسل جدید می خورد و نه آخرت
متاسفانه درد بسیار است
و تنها می توانم با یک جمله سخنانم را تمام کنم که
:
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من
لاجرم آنچه به جایی نرسد فریاد است
__________
در اعتراض به این واقعه لااقل برای آن که فردا دامنگیر پسر و دختر خودمان نشود از زنان صاحب قلم می خواهم دو خطی بنویسند و رسانه ای کنند
شاید دیگر شاهد چنین وقایعی نباشیم
_________________
عذرا درخشان
سردفتر اسناد رسمی ۷۸ قزوین