حکایتی از گلستان سعدی در مورد هرمز ساسانی

Submitted on چ., 08/09/2023 - 11:00

هرمز (جانشین انوشیروان دادگر) را گفتند: وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی؟ گفت: خطایی معلوم نکردم، ولیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی کران است و بر عهد من اعتماد کلی ندارند، ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند. پس قول حکما را کار بستم که گفته اند: 

🔸از آن کز تو ترسد بترس اى حکیم 🔹وگر با چون او صد برآیى بجنگ🔸از آن، مار بر پاىِ راعى زند 🔹که ترسد سرش را بکوبد به سنگ🔸نبینى که چون گربه عاجز شود 🔹برآرد به چنگال، چشم پلنگ

📚 گلستان سعدی، باب اول ، در سیرت پادشاهان، حکایت ۸

منبع
tarikhema
نوع خبر

بیشترین بازدید اخبار امروز