هرمز (جانشین انوشیروان دادگر) را گفتند: وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی؟ گفت: خطایی معلوم نکردم، ولیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی کران است و بر عهد من اعتماد کلی ندارند، ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند. پس قول حکما را کار بستم که گفته اند:
🔸از آن کز تو ترسد بترس اى حکیم 🔹وگر با چون او صد برآیى بجنگ🔸از آن، مار بر پاىِ راعى زند 🔹که ترسد سرش را بکوبد به سنگ🔸نبینى که چون گربه عاجز شود 🔹برآرد به چنگال، چشم پلنگ
📚 گلستان سعدی، باب اول ، در سیرت پادشاهان، حکایت ۸
منبع
tarikhema
نوع خبر