مداخله‌های آمریکا در جهان‌ـ‌7 | تروریسم سیا در آلمان؛ بهره‌گیری از کثیف‌ترین تاکتیک‌ها

Submitted on چ., 11/19/2025 - 03:08

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری تسنیم ، پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 ایالات متحده به‌عنوان یک ابرقدرت جهانی ظهور کرد و سیاست خارجی خود را بر مبنای گسترش نفوذ و مهار آنچه «تهدید کمونیسم» می‌نامید، شکل داد.

خبرگزاری تسنیم قصد دارد به‌طور جامع به بررسی مداخلات نظامی و مخفی آمریکا در کشورهای مختلف جهان بعد از جنگ جهانی دوم بپردازد، این مداخلات، که شامل کودتاها، عملیات‌های مخفی سیا، حمایت از رژیم‌های دیکتاتوری، و جنگ‌های نیابتی بود پیامدهای عمیقی بر سیاست، اقتصاد، و حقوق بشر در کشورهای هدف داشته است.

این اقدامات معمولاً تحت پوشش مبارزه با کمونیسم انجام می‌شدند، اما در واقع، هدف اصلی آن‌ها جلوگیری از شکل‌گیری دولت‌هایی بود که مسیر توسعه‌ای مستقل از سیاست‌های خارجی آمریکا را دنبال می‌کردند.

قسمت هفتم این سلسله گزارش‌ها به یکی دیگر از عملیات‌های مخفی سیا، این بار در آلمان اختصاص دارد. در دهه 1950 ، آمریکا در آلمان نه‌فقط یک متحد ساخت، بلکه یک جنگ واقعی اما پنهان علیه آلمان شرقی به‌راه انداخت؛ جنگی که از مسموم کردن شیربچه‌های مدرسه تا منفجر کردن پل‌های راه‌آهن و ساختن ارتش مخفی از نازی‌های سابق را در بر می‌گرفت، هدف نهایی ساده بود: هر ایدئولوژی ناهمسو با آمریکا بایستی نه‌فقط شکست‌خورده بلکه ناتوان و منفور نشان داده می‌شد.

 

مقدمه

 

وقتی جنگ جهانی دوم در ماه مه 1945 به پایان رسید، آلمان دیگر یک کشور واحد نبود، متفقین آن را به چهار منطقه اشغالی تقسیم کرده بودند: منطقه آمریکایی، انگلیسی، فرانسوی و شوروی. برلین هم که در عمق منطقه شوروی قرار داشت، خودش به چهار بخش تقسیم شده بود، قرار بود این تقسیم‌بندی موقت باشد و آلمان دوباره متحد شود، اما جنگ سرد خیلی زود همه چیز را تغییر داد.

در بهار 1949، سه منطقه غربی با هم ادغام شدند و جمهوری فدرال آلمان (معروف به آلمان غربی) با پایتختی موقت شهر «بن» تأسیس شد. چند ماه بعد، در اکتبر همان سال، منطقه شوروی به جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) با پایتخت برلین شرقی تبدیل شد.

از همان لحظه اول، آلمان به مهم‌ترین میدان نبرد ایدئولوژیک جهان تبدیل شد. آمریکا تصمیم گرفت آلمان غربی را به نماد موفقیت سرمایه‌داری و دموکراسی لیبرال تبدیل کند و آلمان شرقی را به‌هرقیمت ممکن بی‌ثبات، ناکارآمد و منفور جلوه دهد، این فقط یک رقابت اقتصادی یا سیاسی نبود؛ این یک جنگ تمام‌عیار برای اثبات این بود که هیچ آلترناتیو واقعی و پایداری برای سیستم آمریکایی وجود ندارد.

آمریکا از جنگ تقریباً بدون آسیب جدی بیرون آمده بود و منابع عظیمی داشت. بین سال‌های 1948 تا 1955 بیش از چهار میلیارد دلار به‌ارزش پول آن زمان فقط به آلمان غربی تزریق کرد، کارخانه‌های عظیم فولکس‌واگن، زیمنس و بایر دوباره راه افتادند، جاده‌ها ساخته شد، دانشگاه‌ها باز شد و خیلی زود خیابان کورفورستندام در برلین غربی پر از ویترین‌های روشن، ماشین‌های آمریکایی و کالاهای مصرفی شد که در هیچ جای بلوک شرق پیدا نمی‌شد.

در سوی دیگر مرز، آلمان شرقی وضعیت کاملاً متفاوتی داشت، شوروی در جنگ بیش از 27 میلیون کشته داده بود و نیمی از خاکش ویران شده بود، بنابراین آلمان شرقی مجبور شد میلیاردها دلار غرامت جنگی به شوروی بپردازد و صدها کارخانه‌اش به‌طور کامل به اتحاد شوروی منتقل شد،

نتیجه طبیعی این شد که در دهه 1950 استاندارد زندگی در غرب به‌طور قابل‌توجهی بالاتر از شرق بود، حقوق در آلمان غربی گاهی دو تا سه برابر آلمان شرقی بود، مغازه‌ها پر از جنس بودند و مردم آلمان شرقی هر روز از پنجره قطار یا از پشت مرز، زندگی بهتری را می‌دیدند که برایشان ممنوع بود،

این تفاوت خودش بهترین تبلیغ برای غرب بود، اما واشنگتن این را کافی ندانست، سیاست‌گذاران آمریکایی معتقد بودند حتی اگر یک دولت سوسیالیستی بتواند اشتغال کامل، آموزش و درمان رایگان، و امنیت اجتماعی ارائه دهد، همین وجودش خطرناک است، چون ممکن است در کشورهای دیگر الگوبرداری شود، بنابراین تصمیم گرفتند آلمان شرقی را نه فقط عقب‌مانده، بلکه آشوب‌زده، ناامن و غیرقابل زندگی نشان دهند.

 جنگ سیاه سیا علیه آلمان‌شرقی

از سال 1950 به بعد سیا، ارتش آمریکا و سرویس‌های اطلاعاتی وابسته، یک عملیات گسترده و چندلایه علیه آلمان شرقی به‌راه انداختند، هدف اعلام‌نشده اما کاملاً روشن بود: ایجاد هرج‌ومرج، کمبود مصنوعی، ناامنی و نارضایتی عمومی تا مردم فکر کنند دولت مستقر در شرق ناکارآمد، سرکوبگر و غیرقابل تحمل است.

مرز باز برلین تا سال 1961 مثل یک اتوبان برای عوامل سیا بود؛ زبان آلمانی مشترک، نبود کنترل شدید مرزی و وجود صدها هزار نفر ناراضی یا ماجراجو در آلمان غربی، کار را برای واشنگتن بسیار آسان کرده بود.

مسئول عملیا‌ت‌های سیا در برلین

سازمان سیا ده‌ها گروه شبه‌نظامی، سیاسی و خرابکار را در آلمان غربی استخدام، آموزش، مسلح و تأمین مالی کرد. برخی از این گروه‌ها حتی بودجه رسمی از منابع ظاهراً غیرنظامی می‌گرفتند که در آنها به نام برخی از آنها اشاره شده است:

ـ گروه مبارز علیه غیرانسانیت (KgU) که در اسناد خودش اعتراف کرد از بنیاد فورد و دولت برلین غربی پول می‌گیرد.

ـ کمیته تحقیق حقوق‌دانان آزاداندیش منطقه شوروی

ـ اتحادیه پناهندگان سیاسی از شرق.

اقدامات این گروه‌ها البته طیف بسیار گسترده‌ای داشت و از شیطنت تا تروریسم خالص را در بر می‌گرفت. در کتاب «کشتار امید» نوشته ویلیام بلوم فهرستی از اقدامات آنها به‌شرح زیر آمده است:

این عملیات‌ها زیر نظر ریچارد بیسل مسئول عملیات‌های سیا در برلین انجام می‌شد.

اسناد منتشرشده سیا به نقش این سازمان در تشکیل گروه‌های خرابکار اعتراف می‌کنند

قیام 17 ژوئن 1953 و نقش مستقیم آمریکا

در 16 ژوئن 1953 کارگران ساختمانی در برلین شرقی به‌دلیل افزایش اجباری میزان کار بدون افزایش حقوق دست به اعتصاب زدند، روز بعد اعتصاب به تظاهرات گسترده در بیش از 700 شهر و روستای آلمان شرقی تبدیل شد.

رادیو RIAS (رادیو در بخش آمریکایی برلین که کاملاً زیر نظر وزارت خارجه آمریکا اداره می‌شد) ساعت‌ها مردم را به حمله به زندان‌ها، ساختمان‌های دولتی و ایستگاه‌های پلیس تشویق می‌کرد و حتی دستورالعمل‌های تاکتیکی می‌داد.

بعد از سرکوب قیام، همین رادیو به شاهدان دادگاه‌های بعدی هشدار می‌داد که اگر دروغ نگویند، اسامی‌شان در «فهرست متهمان» ثبت خواهد شد. گروه‌های خرابکار آمریکایی در روزهای قیام فعالانه به معترضان کمک لجستیکی می‌دادند.

 

صحنه‌ای از زدوخوردهای خیابانی در برلین شرقی در روز 17 ژوئن 1953

 ارتش‌های مخفی نازی‌ها با حقوق آمریکایی

در اکتبر سال 1952 یعنی فقط 7 سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم و شکست هیتلر «گئورگ آگوست تسین» که نخست‌وزیر ایالت هسن در آلمان غربی بود یک بمب خبری ترکاند؛ او علناً اعلام کرد که ایالات متحده آمریکا در خاک آلمان غربی یک ارتش مخفی و غیررسمی با 1000 تا 2000 نفر نیرو ایجاد کرده است.

این گروه ظاهراً بخشی از یک سازمان جوانان به‌نام «فدراسیون جوانان آلمان» بود و واحد عملیاتی‌اش اسم مستعار «خدمات فنی» را برای خودش انتخاب کرده بود، اما واقعیت خیلی تکان‌دهنده‌تر بود تقریباً همه اعضای این گروه افسران سابق ارتش نازی بودند.

اسنادی که در سال‌های بعدتر فاش شد نشان می‌دادند که اعضای این ارتش مخفی عضو سابق یگان‌های «ورماخت»، «لوفت‌وافه» و «اس‌اس» بودند، ورماخت اسم کلی ارتش زمینی، دریایی و هوایی آلمان نازی در زمان هیتلر بود.

لوفت‌وافه نیروی هوایی آلمان نازی بود که شامل خلبان‌ها و فرماندهان هواپیماهای جنگی هیتلر بود و سرانجام اس‌اس یا «یگان حفاظت» بدترین و وحشی‌ترین بخش رژیم نازی بود که مستقیماً زیر نظر هیتلر فعالیت می‌کرد،

به‌عبارت ساده‌تر آمریکا فقط چند سال بعد از اینکه دنیا نازی‌ها را شکست داد و صدها نفر از فرماندهان اس‌اس را در دادگاه نورنبرگ به دار آویخت دوباره همان نازی‌های سابق را مخفیانه جمع کرد، مسلح کرد، آموزش نظامی و سیاسی داد و حتی پول به آن‌ها پرداخت؛ آن هم در خاک آلمان غربی که قرار بود «دموکراتیک» و «ضدنازی» باشد!

این افراد بیش از یک سال در پایگاه‌های نظامی آمریکا و مکان‌های مخفی در روستاها آموزش اسلحه، مواد منفجره و «آموزش سیاسی» دیده بودند. بخش اطلاعاتی گروه، فهرستی از 200 نفر از سیاستمداران چپ و میانه‌رو (از جمله خود نخست‌وزیر هسن و رهبر حزب سوسیال دموکرات) تهیه کرده بود که در صورت حمله شوروی باید «از سر راه برداشته شوند». یکی از اعضای گروه که به «پل‌ساز بین شرق و غرب» متهم شده بود، در محل آموزش کشته شد و همین قتل باعث لو رفتن کل ماجرا شد.

آمریکا اعتراف کرد که این گروه را ساخته و آموزش داده است، اما گفت از فعالیت‌های «داخلی و غیرقانونی» آن خبر نداشته است، با این حال، وقتی پلیس آلمان غربی چند نفر از رهبران گروه را دستگیر کرد، خیلی زود با فشار آمریکا آزاد شدند و تحقیقات متوقف شد.

سال‌ها بعد معلوم شد که این گروه فقط یک نمونه کوچک از شبکه بسیار بزرگ‌تری به‌نام «عملیات گلادیو» بود که سیا در تمام اروپای غربی ارتش‌های مخفی از نازی‌ها و فاشیست‌های سابق ساخته بود.

فرار مغزها و تولد دیوار برلین

یکی از مهم‌ترین دلایل فرار صدها هزار نفر از شرق به غرب (به‌خصوص متخصصان و کارگران ماهر) همین فضای ناامنی، کمبود و خرابکاری‌های مداوم بود. در سال‌های 1960 و 1961 روزانه تا 2000 نفر از آلمان شرقی فرار می‌کردند، در نهایت، در 13 اوت 1961، آلمان شرقی دیوار برلین را ساخت تا جلوی این خونریزی نیروی انسانی را بگیرد، غرب فریاد زد که «دیوار شرم» است، اما خودش یکی از مهم‌ترین دلایل ساختن آن بود.

پایان سخن

آلمان دهه 1950 نمونه‌ای کاملاً شفاف از یک الگوی تکرارشونده در سیاست خارجی آمریکا است: هر کشوری که بخواهد نظامی اقتصادی، سیاسی یا ایدئولوژیک متفاوت از مدل مورد تأیید واشنگتن را تجربه کند، هدف یک جنگ همه‌جانبه قرار می‌گیرد؛ جنگی که می‌تواند شامل همکاری با جنایتکاران جنگی سابق، خرابکاری علیه زیرساخت‌های غیرنظامی، عملیات روانی گسترده، ترور و حتی مسموم کردن مواد غذایی کودکان باشد.

هدف نهایی نه صرفاً شکست رقیب، بلکه اثبات این ادعای ایدئولوژیک است که هیچ راه دیگری جز راه آمریکا وجود ندارد، حتی اگر برای اثبات این ادعا لازم باشد یک کشور را به آشوب بکشند، مردمش را گرسنه نگه دارند و در نهایت مجبورش کنند دیواری دور خودش بکشد.

انتهای پیام/+

منبع
tasnim
نوع خبر

بیشترین بازدید اخبار امروز