به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایرنا، محمدعلی فردین یکی از شاخصترین چهرههای هنر و البته ورزش ایران بود، اما وجهه قهرمانی او هرگز دیده نشد. کسی که مدال نقره جهان را در کشتی به دست آورد، اما خیلی زود وارد عرصهی هنر شد تا استعداد شگفتانگیز خود را در این عرصه نشان بدهد. درخشش او در هنر هفتم بهحدی بود که باعث شد تا دوران درخشان حضور او در عرصهی کشتی خیلی دیده نشود. نشان دادن بخشی از این دیده نشدن، به یک دغدغه تبدیل شد. به همین دلیل به سراغ خانواده محمدعلی فردین رفتیم تا از پسر او یعنی سیاوش فردین درباره دوران حضور پدر در عرصه قهرمانی بپرسیم. مصاحبهای که شاید بتواند گوشههایی از زندگی درخشان محمدعلی فردین را نشان دهد. مصاحبهای که در آن شاید بخشی از مرام پهلوانی فردین در دوران باشکوه زندگیاش دیده شود. سیاوش با متانت و شخصیتی که از پدر به ارث برده است، با حوصله یک ساعت تمام درباره اتفاقات رخ داده و سوالات مطرح شده، جواب داد.
گفتگوی روزنامه ایران ورزشی را در ادامه بخوانید:
خواهش میکنم. متاسفانه درگیر بودم. تهران هم نبودم و مقداری کار داشتم در شمال و برای من مشکل بود که به تهران بیایم، اما بهخاطر قولی که داده بودم به تهران برگشتم تا در خدمت شما باشم.
من سیاوش فردین هستم. متولد اول اسفند سال ۱۳۳۵ فرزند دوم خانواده، بعد از برادرم که متولد سال ۱۳۳۱ بود. برادرم در سال ۱۳۸۷ به دلیل مشکلاتی فوت شد. بعد از خودم، دو خواهر دارم که عاطفه و آمنه هستند و فقط من ایران زندگی میکنم.
سال ۱۳۶۹ به ایران برگشتم. در خارج از کشور مدیریت بازرگانی خواندم، بعد هم که لیسانس گرفتم به ایران برگشتم.
من به هر دو رشته علاقه داشتم. از بچگی به همه نوع ورزشی علاقه داشتم و تقریبا به جز کشتی، کمابیش همهی ورزشها را دوست داشتم. به هنر هم خیلی علاقه داشتم، اما مادرم علاقهای به هنر نداشت. مجبور شدم مدیریت بازرگانی را انتخاب کنم.
مادرم در دورهای که پدرم وارد هنر شده بود و فعالیت هنری انجام میداد خیلی اذیت شد. مادرم به دلیل اتفاقاتی که در صحنه و هم در پشت صحنه افتاده بود و شایعاتی که برای پدرم به راه افتاده بود خیلی اذیت شد و به همین دلیل مادرم خیلی علاقه نداشت هیچکدام از بچهها وارد هنر شوند.
بله، در واقع برای مادرم همین بود.
ببینید من تمام چیزهایی که دیدم برای دوران هنری پدر است.
متاسفانه دوره ورزشکاری پدر هم مانند دوران هنری، برای مادر پُر از مشکلات و سختی بوده است چرا که پدرم به دلیل حضور در اردوهای تیمملی، چه در داخل کشور و چه در خارج از ایران خیلی سختی کشید و کمابیش همیشه تنها بود. البته پدرم سعی میکرد که کم نگذارد، ولی خب مشکلاتی زیادی وجود داشت که مادرم بهدلیل علاقهای که به زندگی کردن با پدرم داشت مجبور بود با این وضعیت بسازد و هر دو دورهی هنری و ورزشی را تحمل میکرد. البته پدرم به لحاظ مالی و رسیدگیهای دیگر سعی میکرد خانواده را تامین کند. مادرم هم وقتی که موفقیتهای پدر را دید، تحمل خیلی از سختیها را جبران کرد.
به دنیا آمدن من مصادف شد با تمام شدن دوران قهرمانی پدرم، اما تا ۴ الی ۵ سالگی خاطرم هست که دورهمی زیادی را کشتیگیران در منزل ما داشتند. شاخصترین فرد، شادروان تختی بود. حسین نوری، توفیق جهانبخت و مهدی یعقوبی و چند نفر دیگر مثل عباس زندی در دورهمیها حضور داشتند.
تا آنجاییکه من خاطرم هست همین افراد بودند. بعد از مدتی هم به مرور این دورهمیها کم شد و فقط تختی بود که به منزل ما زیاد میآمد و شاید هم هفتهای دو الی سه بار به منزل ما میآمد که تا آخرین روزهای فوت تختی ادامه داشت.
بله دوست صمیمی بودند و تختی بیشتر با مادرم هم صحبت میکرد و بیشتر هم در مورد زندگی خانوادگی تختی و مشکلاتی که در منزلش داشت صحبت میکردند. مادرم سنگ صبور تختی شده بود و او بارها درباره مشکلات زندگیاش با مادرم صحبت کرده بود.
بله. بارها درباره این مشکلات صحبت کرده بود و ارتباط صمیمی بین مادرم و تختی و همچنین خانواده او به وجود آمده بود. وقتی هم که تختی خودکشی کرد، مادرم به شدت ناراحت شد و دچار افسردگی شد.
بله، کامل در جریان بودند. تختی قبل از اینکه ماجرای فوتش پیش بیاید، دو، سه بار تصمیم گرفته بود که خودکشی کند، اما پدرم او را منصرف کرده بود.
بله پدرم و مادرم تقریبا در جریان تصمیم تختی بودند. پدرم بارها به تختی گفت که بین مردم خیلی محبوب هستی و اینکار روی مردم خیلی تاثیر میگذارد. مردم دچار مشکل میشوند و این کار تو تاثیر بدی روی آنها میگذارد. به همین شکل هم دو، سه باری تختی را از تصمیمش منصرف کرده بود.
بله، متاسفانه تختی کاری را کرد که نباید میکرد.
بله، رابطهای بسیار گرم و صمیمی با هم داشتند و از هم حرفشنوی هم داشتند.
نه، فکر نمیکنم.
نه. پدرم را دکتر کوشان وارد عرصه سینما کرد. تختی هم از طریق پدرم با ملکمطیعی آشنا شدند.
بله. به طور اتفاقی پدرم با ایشان در مقابل سینما آشنا میشود. پدر برای خرید بلیت به سینما رفته بود که گویا بلیت تمام شده بود و همانجا دکتر کوشان، پدرم را میشناسد و به پدرم پیشنهاد میدهد.
پدرم بیشتر خودش را فردی هنری میدانست، چون هم زمان زیادی در عرصه هنری بود و هم علاقه بیشتری به این رشته داشت. تا جاییکه من خاطرم هست، خاطره زیادی را از دوران قهرمانی تعریف نمیکردند. وقتی هم که دربارهی دوران قهرمانی حرف میزدند، همیشه با تلخی و ناراحتی همراه بود. همیشه یک دلخوری درباره ورزش و کشتی را در صحبتهایش بود.
به طور کلی سختیهایی که کشیده بود. حقخوریهای زیادی که دیده بود. ناکامیهای برخی از همدورهایهایش و همچنین مشکلات مالی زیادی که برخی از دوستانش در کشتی داشتند و از همه مهمتر، از گریه کردنهای تختی که بهخاطر مسائل مختلف رخ میداد، خیلی ناراحت بود. بعد از ورود به عرصهی هنر، پدر وضعیت مالی خوبی پیدا کرد و با نفوذی که داشت، توانست بسیاری از مشکلات دوستان کشتیگیر را بر طرف کند. به خاطر همین زیاد خاطرهی خوبی از کشتی نداشت.
بله. به هر طریقی که ممکن بود. برخی مشکلات مالی داشتند و برخی مشکلات خانوادگی و پدر بهواسطه حضور در عرصهی هنر، هر کاری که میتوانست، انجام میداد، اما درعینحال سعی میکرد از کشتی دور باشد.
نه، به کلی دور شد از کشتی. همدورهایهایش هرکدام شش، هفت سال بعد از پدرم کشتی گرفتند، اما پدر دید که دیگر فایدهای ندارد. ادامه دادن کشتی برای پدرم آیندهای نداشت، به همین دلیل وارد سازمان برنامه شد و بعد هم به عرصهی هنر.
علاقه نداشتن من ربطی به این ناراحتیهای پدرم نداشت. از قضا من قسمتهای خوب ماجرا را دیدم. من هرچه دیدم، افتخار بود و بزرگی و مرام، اما من در واقع به کشتی علاقهای نداشتم. ورزش موردعلاقهام نبود. من هر چیزی از کشتی دیدم، اتفاقات خوب بود.
بله، شنیدم. گویا تختی پیشنهادی میدهد که هر کسی به مسابقات جهانی رفت و مدال گرفت، جایزهای که بابت مدالش گرفت بین همهی اعضای تیم تقسیم کند. مرامنامهای امضا شد، ولی پدرم حضور نداشت و این نامه را امضا نمیکند، اما بعد از مسابقات جهانی پدرم اولین کسی است که پاداشش را میآورد و اعلام میکند که حاضر است بین همه تقسیم کند. فیلم مستندی دراینباره هم تهیه کردیم.
بله، پدرم از شاه برای کشتیگیران خانه گرفت. پدرم در دیداری که بعد از مسابقات قهرمانی جهان با مسوولان وقت داشت، خیلی صریح به شاه اعلام میکند که وضعیت بیشتر بچههای تیم خوب نیست و نیاز به کمک دارند. مدتی بعد در محله نارمک برای کشتیگیران زمین گرفتند و برای ساخت زمینها هم کمک زیادی کرد.
در زمان انقلاب ایران نبودم و از نزدیک اتفاقات را ندیدم. من سال ۵۵ از ایران رفتم، اما در جریان موارد هستم.
سال ۵۶ یعنی یکسال قبل از انقلاب، مادرم آمد و شش ماه قبل از انقلاب هم پدرم آمد، اما قصد مهاجرت نداشتند و یک ماه بعد از انقلاب هم به ایران برگشتند.
بله، فیلم برزخیها بود که ناصر ملکمطیعی هم در آن بازی کرد، اما یکسری از افراد بودند که فیلم را پایین کشیدند.
نه، خواسته مسوولان این نبود که این فیلم اکران نشود و یا مانعی ایجاد کنند. متاسفانه چهرههای هنری شانتاژ کردند. یک سری از همین افراد هنری، گروههای تندرو تشکیل دادند و در نماز جمعه سخنرانی کردند، تظاهراتی به راه افتاد و درنهایت فیلم از اکران پایین کشیده شد.
نه. به دلیل شلوغبازیهای زیادی که به راه افتاد، مجبور شدند برای آرام کردن فضا چنین تصمیماتی اتخاذ کنند. پدرم تعریف میکرد در همان زمان در پمپبنزین شریعتی، حاج احمد آقا را دیده بود. گویا پدرم در حال پر کردن باک ماشین بود که چند نفر آمدند گفتند که حاج آقا با شما کار دارد. پدرم گفت: کدام حاج آقا؟ گفتند شما تشریف بیاورید. پدرم داخل ماشین با حاج احمد آقا روبهرو میشود که از پدرم دربارهی عدم فعالیتش در عرصهی سینما سوال میکند و پدرم هم عنوان میکند که ممنوعالکار شدیم. حاج احمد خمینی همانجا به پدرم میگوید ما هیچ مخالفتی با فعالیت شما نداریم. از بیت امام هم هیچ نامهای دراینباره زده نشده و شما به کار خود ادامه بدهید. اما با این وجود برخی از چهرههای هنری مثل آقای مخملباف، کارهایی را انجام دادند که کشیده شد به افراد دیگر و مانع فعالیت پدر شد. ولی بهواقع ربطی به مسئولان رده بالای کشور نداشت.
بله، به پدرم پیشنهاد شد که نقش تختی را بازی کند، اما پدرم گفت که به شرطی این کار را انجام میدهم که خودم هم کارگردان فیلم باشم. میگفت: در فیلم تختی قرار است روایتهایی گفته شود که میدانم با حقیقت فاصلهی زیادی دارد و من نمیخواهم دروغی را درباره تختی بگویم.
هم داستان مرگش و هم موارد دیگر زندگی تختی.
مجوز هم نمیدادند.
بله، حتی در فیلم ساختهی حاتمی هم پدر احتمال میداد واقعیت گفته نشود.
دو چیز درباره تختی پدرم را خیلی اذیت میکرد؛ اینکه نباید به سیاست ورود میکرد و دیگری مشکلاتی بود که در زندگی شخصی او به وجود آمد. پدرم اعتقاد داشت که تختی نباید به تودهایها نزدیک میشد.
ببینید بههیچوجه اینطور نبود که در آن زمان بخواهند با تختی دشمنی کنند. مشکلاتی که گفته میشد او با شاهپور غلامرضا داشته یا از این دست موارد، بهراستی وجود نداشت. تختی شخصیت ویژه و محبوبی بود و این محبوبیت او باعث شده بود همه مسئولین سیاسی هم به او احترام بگذارند.
مسابقات جهانی کشتی آزاد در سال ۱۹۹۸به میزبانی تهران بود که محمدرضا طالقانی از پدرم دعوت کرد که در سالن مسابقات حضور داشته باشد. پدرم خیلی مخالفت کرد، اما آقای طالقانی که ارتباط نزدیکی با پدرم داشت زیر بار نرفت؛ گفت: باید خودم بیایم دنبالت و با هم برویم سالن.
میگفت: سالن بسیار شلوغ میشود و مردم اذیت میشوند و شاید فضای مسابقه به هم ریخته شود و این خوب نیست. اما طالقانی زیر بار نرفت.
وقتی وارد سالن شدم، دیدم که مردم یکبهیک میگویند فردین آمده و اینکه اینجا نشسته فردین است و از این حرفها و از همینجا در سالن بهیکباره پیچید که محمدعلی فردین در سالن مسابقات حضور دارد.
پایین جایگاه ویژه بودیم. در جایگاه بالاتر از ما، آقای ناطقنوری در جایگاه ویژه حضور داشتند.
مشکلی که نبود، اما بهیکباره بلندگوی سالن اعلام کرد آقای ناطقنوری وارد سالن شدند، اما هیچکس واکنشی نشان نداد تا اینکه بهیکباره از گوشه سالن صدایی بلند شد که فردین، دوسِت داریم. شعار مردم در چند ثانیه کل سالن را دربرگرفت و همهی مردم به تشویق محمدعلی فردین پرداختند و فضای سالن به هم ریخت و دیگر نشد که سالن را کنترل کنند.
نه، بههیچعنوان چنین اتفاقی رخ نداد. مردم خودجوش و از سر محبتی که به پدرم داشتند او را تشویق کردند. بعد هم که محافظهای آقای ناطق آمدند و گفتند که شما باید سالن را ترک کنید. پدرم نیمخیز شد که سالن را ترک کند، آقای طالقانی باز هم مانع شد و گفت: کجا؟ هنوز کشتی جدیدی مانده و هنوز رسول خادم کشتی نگرفته. اجازه نمیدهم که بروید.
دیگر کار به جایی رسیده بود که مردم از روی فنسها و حفاظهایی که وجود داشت خودشان را عبور دادند و پدرم را محاصره کردند. همه ترسیدند که شاید برای پدرم اتفاقی رخ بدهد و به همین خاطر پدر را به طور زنجیروار به سمت درب خروجی منتقل کردند که دیگر بیش از این اذیت نشود.
نه، ماجرا همین بود که عرض کردم.
از قضا باعث افتخارم بود که دیدم پدرم این همه محبوبیت دارد و با وجودیکه نزدیک به دو دهه از فعالیت در سینما محروم بود، اما همچنان مردم با این شدت دوستش داشتند. برای من خیلی جالب بود که وقتی برای اولین بار داشتیم از ایران خارج میشدیم، در فرودگاه لندن مردمی را از کشور هند دیدم که پدرم را شناختند. آن زمان من ۱۲ سالم بود، دیدم تعدادی از اهالی هند تا پدرم را دیدند او را دوره کردند و برای من عجیب بود که این افراد چطور پدرم را میشناختند. بعد متوجه شدم که پدرم یک فیلم هندی هم بازی کرده بود به نام «همای سعادت» و به خاطر همین موردتوجه مردم هند قرار گرفته بود.
بله. چندین بار آقای طالقانی از پدرم دعوت کرده بود که در مسابقات کشتی حاضر شود، اما هر بار به دلیلی پدرم مخالفت میکرد تا اینکه بار آخر گفت: مسابقات جهانی کشتی است و حتما باید حضور داشته باشی.
نه به آن شکل، اما به پدرم به عنوان کشتیگیری که در کلاس جهانی بوده، احترام میگذاشت. به بهانههای مختلف پدرم را دعوت میکرد که در سالن کشتی حضور داشته باشد، اما پدرم قبول نمیکرد.
نه، خیلی توجهی نمیشد و حتی در مقطعی عکسهای پدرم را هم از سالن توفیق جهانبخت جمع کردند.
دوره مدیریت رسول خادم بود اگر اشتباه نکنم، حالا به چه دلیلی! واقعا نمیدانم. اما متاسفانه این کار را انجام دادند.
اتفاقاتی از همین دست که قبل از این گفتم وجود داشت و پدر متوجه این موارد بود. در ورزش هم وضعیت مثل سینما بود. در سینما خیلی از دوستانش بودند که اجازه نمیدادند تا پدر دوباره برگردد و در ورزش هم همین اتفاقات جور دیگری رخ میداد و خیلیها دوست نداشتند که پدر دوباره به سمت ورزش بیاید.
جای اجتماعی اصلا. حتی در مهمانیهای خصوصی هم اصلا نمیآمدند. بیشتر در منزل بودند با خانواده و دوستان خیلی نزدیک.
در کنار کارهای روزانه و کاسبی که داشتهاند، کار تئاتر هم میکردند و نه به عنوان شغل.
من بعید میدانم، اما من هم مانند شما شنیده ام. با این حال هیچوقت چنین چیزی از پدر نشنیدم و فکر هم نمیکنم در آن سالها وضع تئاتر در مدارس اینطور بوده باشد که بشود کار جدی کرد.
هنر چرا. میدانم که از بچگی نقاشی و خطاطی کار میکرده و چندین درجه بالاتر معمولی در این هنرها فعالیت داشته است.
خواست ایشان که نه. عرف بود که ورزشکاران را از شیرودی تشییع کنند و برای پدرم هم همین اتفاق افتاد. با این حال آنقدر شلوغ شد که مراسمها به خوبی اجرا نشد.
آنجا هم بردند. مقابل تالار رودکی هم تشییع کردند، اما همه اینها با مشکلات بسیاری همراه بود و بهم خورد. برنامهها مدام عوض شد و به نوعی تلاش میشد تا از اجتماع بیش از اندازه مردم جلوگیری شود تا بشود آن را کنترل کرد.
پدرم اصلا در این وادیها نبود و اصلا خوشش نمیآمد که کار خاصی برایش انجام شود و همیشه از این داستانها فراری بود.
خیلی کم. من به خاطر حجم بسیار زیاد فشار روحی آرام بخش خورده بودم و چیز زیادی در خاطرم نیست. با این حال همان لحظات اول فوت ایشان یادم هست که یکی از خوانندگان زن که آن سالها در ایران بود، به بیمارستان آمد و چند نفر دیگری که آن لحظه آمده بودند. باقی را بعدها در فیلم مراسم دیدم.
در آن روزهای که منتهی به فوتش شد که چیز خاصی در یادم نیست، اما چند ماه پیش از آن که به دلیل حمله خفیف قلبی به بیمارستان ایران در قلهک رفته بودند، مکالمهای بینشان با دکتر رخ داد که خیلی آزارش داد. گویا پدر به تجهیزات بسیار قدیمی و ناکارآمد بیمارستان ایراد میگیرند و به دکتر میگویند که مردم لیاقتشان امکانات بهتری است که دکتر در جواب میگوید بله مثل فیلمهای شما درب و داغان است! این حرف خیلی در ایشان اثر گذاشته بود و با آن وضع بیماری ناراحت بود.
خاطرات بد که چند موردی بیشتر نبود، اما روز بد چرا. روزهای بد بسیاری را پشت سر گذاشتند. از کار که برکنار شده بودند و خانه نشین بودند. از دادستانی مشکلاتی داشتند، برخی صحبتهای همکاران سینماییشان بود که مدام مطرح میشد و خاطرش را مکدر میکرد و خب مشکلات خانوادگی هم که بود. همه اینها برایش روزهای تلخ زیادی را به همراه داشت.
خیلی کمتر و به خصوص در ردههای پایینتر. مثلا هیچگاه ندیدم بین پدرم، مرحوم ملک ملک مطیعی، ایرج قادری یا بهروز وثوقی اختلافی به وجود آمده باشد، اما در ردههای پایینتر زیاد بود که پشت سر هم حرف بزنند یا برای گرفتن نقش در اصطلاح زیراب هم را بزنند.
تقریبا خوب بود. ما خیلی با هنرمندان رابطه چندان و رفت و آمدی نداشتیم مگر در مهمانیها. در کل خانواده رابطه چندانی با اهالی هنر نداشت، اما آقای ملک مطیعی از میان هنرمندان بیش از بقیه به دیدن پدر میآمد.
آقای حسین نوری که شوهر خواهر پدرم میشد و زیاد او را میدیدیم. به غیر از او کس خاص دیگری را یادم نمیآید که از میان ورزشیها به دیدن پدرم بیاید.
نه اصلا اینطور آدمی نبود. نه در این مورد نه در موارد دیگر درباره خودش خیلی کم پیش میآمد که گلایه کند. با این حال برای شرایط بقیه خیلی گلایه میکرد.
اغلب بله. مثلا از شرایط هنرمندان رده پایین و وضع مالیشان خیلی ناراحت بود. آنهایی که دیگر کاری نداشتند و نه درآمدی و نه بیمهای. اغلب هم طبق عادتی که قبل از انقلاب داشتند، به دیدن پدرم میآمدند و از او کمک میخواستند که خب پدر دیگر دستشان جایی بند نبود که کمکشان کنند.
او دیگر خیلی فیلم نگاه نمیکرد. ما خودمان هم سینما داشتیم سینمای خودمان هم برای فیلم دیدن نمیرفت. با این حال معمولا از همه تعریف میکردند و سعیشان این بود که موج و انرژی مثبت به آنها بدهد. حتی آنهایی که بینشان دلخوری بود.
بله. سه سینما داشتیم که سومی را در پایین شهر ساخته بودند به اسم سینما لیدو که بلیطش یک سوم سایر سینماها بود تا مردم کم درآمد آنجا هم بتوانند فیلم ببینند. از طرف دیگر در هر گروه یک سینما داشتند که جلوی چیدن فیلمها را بگیرند.
تنها از یک نفر که پدر میگفت: مدام در محافل ورزشی پشت سرش حرف میزند و خیلی از او دلگیر بود. انگار که حسادت زیادی به پدرم میکرد. نامش منصور مهدیزاده بود و هست البته.
من خیلی دوست داشتم که آن را جایی بگذارم که بماند و به خوبی از آن مراقبت کنند. فعلا در اختیار یکی از آشنایان است و بدم نمیآید به موزه یا جایی اهدا کنم که ماندگار شود و با تغییر مدیریت و شرایط از بین نرود.