نبرد گوگمل: نقطه پایان هخامنشیان؟

Submitted on ی., 08/03/2025 - 13:03

در واپسین سال‌های قرن چهارم پیش از میلاد، شرق و غرب در آستانه برخوردی سرنوشت‌ساز ایستاده بودند. داریوش سوم، واپسین شاهنشاه هخامنشی، در برابر جوانی از مقدونیه صف‌آرایی کرد که نامش تا قرن‌ها پس از آن همچون اسطوره‌ای تکرار شد: اسکندر مقدونی.

نبرد گوگمل در سال ۳۳۱ پیش از میلاد، فراتر از یک درگیری نظامی بود. این نبرد، نبرد دو جهان‌بینی بود؛ برخورد شرقِ کهن با غربِ در حال ظهور. هخامنشیان، نمایندگان نظم دیرپای شاهنشاهی، در برابر ارتشی ایستادند که با سرعت، انضباط و جسارت، در پی دگرگونی نقشه جهان بود.

در این مقاله، نگاهی خواهیم داشت به:

پیش‌زمینهٔ تاریخی نبرد گوگمل

آرایش نیروها و ویژگی‌های میدان نبرد

اشتباهات و نقاط قوت هر دو فرمانده

و در نهایت، اینکه آیا گوگمل واقعاً پایان هخامنشیان بود، یا فقط آغاز فراموشی آنان در تاریخ‌نگاری غربی؟

فهرست

در سال‌های پایانی قرن چهارم پیش از میلاد، جهان آن‌چنان که مردمش می‌شناختند، در حال دگرگونی بود. شاهنشاهی هخامنشی که بیش از دو قرن فرمانروای گسترده‌ترین قلمرو شناخته‌شده بود، با شورش‌های داخلی، فساد درباری و ضعف فرماندهی دست‌وپنجه نرم می‌کرد. در سوی دیگر، از مغرب‌زمین، جوانی از مقدونیه برخاسته بود که آموزش دیده نزد ارسطو، تربیت یافته در میدان نبرد، و تشنه‌ی فتح جهانی بود: اسکندر سوم، فرزند فیلیپ دوم.

داریوش سوم، آخرین شاه هخامنشی، نه با خون سلطنتی بلکه با دسیسه و ضرورت سیاسی به تخت رسید. او فردی جسور و شجاع بود، اما با چالش‌هایی عظیم روبه‌رو شد:

شورش ساتراپ‌ها (استان‌داران)

دخالت‌های درباریان قدرت‌طلب

ارتشی بزرگ، اما فاقد هماهنگی و روحیه واحد

او وارث امپراتوری عظیمی بود، اما قدرت واقعی‌اش در عمل محدود بود.

اسکندر، که در ۲۰ سالگی جانشین پدرش شد، پس از تثبیت قدرت در مقدونیه، یونان، و ایونیه، به‌سرعت وارد قلمرو پارس شد:

در نبرد ایسوس (۳۳۳ ق.م)، داریوش را شکست داد

شهرهای آسیای صغیر و سوریه را به‌سرعت تسخیر کرد

مصر را فتح و خود را فرعون معرفی کرد

و سپس، رو به قلب شاهنشاهی هخامنشی نهاد

او با ارتشی کوچک‌تر اما منسجم، پویا و انعطاف‌پذیر، در پی شکستن ستون فقرات امپراتوری ایران بود.

در آستانهٔ نبرد گوگمل، دو جهان روبه‌روی هم ایستاده بودند:

یکی، میراث‌دار نظم شرقی، اما گرفتار در سایهٔ گذشته

دیگری، نماینده‌ٔ پویایی غربی، اما در جست‌وجوی مشروعیت و اسطوره‌سازی

در سپیده‌دم اول اکتبر سال ۳۳۱ پیش از میلاد، دشتی باز در نزدیکی روستای گوگمل (نزدیک موصل امروزی، عراق) تبدیل به صحنهٔ یکی از مهم‌ترین نبردهای تاریخ شد. داریوش سوم، درسی آموخته از شکست ایسوس، این‌بار تصمیم گرفت در زمین دلخواه خود بجنگد: دشت هموار و پهناور برای استفاده حداکثری از برتری عددی و ارابه‌های داس‌دارش.

داریوش دستور داده بود زمین را صاف و تسطیح کنند تا ارابه‌ها بتوانند بدون مانع پیشروی کنند. او منتظر بود اسکندر به میدان بیاید تا بتواند از وسعت میدان و حجم سپاه بهره‌برداری کند.

تخمین زده می‌شود بین ۱۰۰ تا ۲۵۰ هزار سرباز (منابع مختلف، اختلاف زیاد دارند)

ترکیبی از:

ارابه‌های داس‌دار (حدود ۲۰۰ عراده)

فیل‌های جنگی (احتمالاً از هند)

سواره‌نظام سنگین‌اسلحه (کاتاافراکت‌ها)

تیراندازان و پیاده‌نظام سبک

نگهبانان سلطنتی (جاویدان‌ها)

داریوش در قلب سپاه، بر ارابه‌ای ایستاده، فرماندهی را برعهده داشت.

حدود ۴۷ تا ۵۰ هزار نفر

پیاده‌نظام فالس (آزمایش‌شده در نبردهای یونانی)

سواره‌نظام سبک‌پا و انعطاف‌پذیر

هایپاسپیست‌ها (نیروهای نخبه)

جناح راست تحت فرمان مستقیم اسکندر، چپ با پارمنیون، سردار کارکشته‌اش

✅ داریوش به تکیه بر عدد، زمین، و ارابه‌ها امید بسته بود. او می‌خواست اسکندر را در محاصره بگیرد و سپاهش را از دو طرف بشکند.

✅ اسکندر اما، استاد حمله اریب (oblique attack) بود. او جناح راست را تقویت کرد، وانمود به عقب‌نشینی کرد تا سپاه ایران را از مرکز خارج کند و سپس، با مانور ناگهانی، شکاف در قلب سپاه داریوش ایجاد کرد.

با فریاد اسکندر و یورش برق‌آسای سواره‌نظام، ارابه‌ها خنثی شدند، و داریوش در حالی‌که هنوز می‌توانست مقاومت کند، از میدان نبرد فرار کرد – اتفاقی که روحیهٔ سپاه ایران را شکست.

شکست در گوگمل، اگرچه به‌خودی‌خود پایان نهایی شاهنشاهی هخامنشی نبود، اما مهر سقوط را بر پیکرهٔ لرزان آن کوبید. سپاه متلاشی شد، روحیهٔ ملی فروریخت، و بسیاری از ساتراپ‌ها، که تا پیش از آن در وفاداری مردد بودند، حالا یکی‌یکی به اسکندر پیوستند یا در برابر او تسلیم شدند.

پس از عقب‌نشینی از گوگمل، داریوش به اکباتان (همدان) رفت تا ارتشی تازه فراهم کند. اما وضعیت سیاسی دیگر به سود او نبود:

بسیاری از اشراف و فرماندهان نظامی وفاداری‌شان را از دست داده بودند.

بِسوس، ساتراپ بلخ، و چند تن دیگر از فرماندهان شرقی، داریوش را دستگیر کردند با هدف اعلام استقلال و کسب مشروعیت.

داریوش، نه در نبرد، بلکه در بیابان‌های خراسان امروزی، در نزدیکی دامغان، توسط بسوس و همراهانش به قتل رسید (۳۳۰ ق.م). جسد او را سپاهیان اسکندر پیدا کرده و با احترام شاهانه دفن کردند.

اسکندر که می‌خواست مشروعیت خود را از طریق حفظ نمادهای هخامنشی تثبیت کند، بسوس را دستگیر و اعدام کرد.

در سال ۳۳۰ ق.م، اسکندر وارد پرسپولیس شد. در جشنی شبانه، یا شاید با تصمیمی حساب‌شده، بخش‌هایی از کاخ‌ها به آتش کشیده شدند. روایت‌ها متفاوت است:

برخی می‌گویند اسکندر مست بوده و همراه با یک رقاصه یونانی (تایس) این کار را کرده است.

برخی دیگر، آتش را عملی نمادین برای پایان رسمی امپراتوری پارس‌ها می‌دانند – پاسخ به آتش‌سوزی آتن توسط خشایارشا.

با این آتش، در معنای نمادین، قلب هخامنشیان سوخت.

نبرد گوگمل در ظاهر یک شکست نظامی بود؛ اما در باطن، آغاز فروپاشی ساختار سیاسی، روانی، و نمادین شاهنشاهی هخامنشی محسوب می‌شود. با وجود اینکه پس از آن هنوز مقاومت‌هایی محلی وجود داشت و اسکندر سال‌ها برای تثبیت قدرت خود در ایران جنگید، اما سقوط واقعی با این نبرد رقم خورد.

اما پرسشی که تاریخ‌نگاری مدرن با آن درگیر است، فراتر از بُعد نظامی‌ست:

در بسیاری از منابع یونانی، سقوط داریوش و فتح ایران، آغاز «تمدن» و پایان «بربریت» معرفی شده است؛ در حالی‌که امروز می‌دانیم شاهنشاهی هخامنشی دارای سیستم اداری پیشرفته، حقوق بشر اولیه (در منشور کوروش)، و سیاست تساهل مذهبی بود — چیزی که اسکندر تنها وارث نمادین آن شد، نه مبدعش.

از منظر جغرافیایی، گوگمل تنها یک دشت در شمال عراق است. اما از دید تاریخی، یادگار برخورد دو تمدن است: برخوردی که نه‌فقط یک پادشاهی، بلکه یک مدل فرمانروایی، یک زبان حکمرانی، و یک میراث کهن را به چالش کشید.

گوگمل، برای تاریخ ایران، نه فقط نقطه پایان، بلکه نقطه‌ای‌ست که باید از آن آغاز کرد: برای فهم چرایی سقوط، شناخت ارزش‌های هخامنشیان، و بازیابی صدای تمدنی که قرن‌ها زیر خاکستر روایت فاتحان پنهان شد.

منبع
tarikhema
نوع خبر

بیشترین بازدید اخبار امروز