falehafez

  اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي
دايم گل اين بستان شاداب نمي ماند
ديشب گله زلفش با باد همي کردم
صد باد صبا اين جا با سلسله مي رقصند
مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم کرد
يا رب به که شايد گفت اين نکته که در عالم
ساقي چمن گل را بي روي تو رنگي نيست
اي درد توام درمان در بستر ناکامي
در دايره قسمت ما نقطه تسليميم
فکر خود و راي خود در عالم رندي نيست
زين دايره مينا خونين جگرم مي ده
حافظ شب هجران شد بوي خوش وصل آمد
  دل بي تو به جان آمد وقت است که بازآيي
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
گفتا غلطي بگذر زين فکرت سودايي
اين است حريف اي دل تا باد نپيمايي
کز دست بخواهد شد پاياب شکيبايي
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجايي
شمشاد خرامان کن تا باغ بيارايي
و اي ياد توام مونس در گوشه تنهايي
لطف آن چه تو انديشي حکم آن چه تو فرمايي
کفر است در اين مذهب خودبيني و خودرايي
تا حل کنم اين مشکل در ساغر مينايي
شاديت مبارک باد اي عاشق شيدايي
 
تعبیر

بهتر است باز گردی، زیرا که عاشقت در حال جان کندن است و از جایی می نالد.زیبایی همچون گل است که همواره ثابت باقی نمی ماند.اکنون که زیبایی و قدرت داری ناتوانان را دریاب.فکر وصال دوست، کاری بیهوده است.از این خیال درگذر.تو می باید تماماً تحت فرمان او باشی و هر چه می گوید به جان خریدار باشی.بدان که هر فرمان و سخن او ، در عین عنایت و حکمت است.به خاطر داشته باش که زمان هجران به پایان می رسد و هنگام وصل مهیا می گردد و تو به آرزویت می رسی.