falehafez

  در همه دير مغان نيست چو من شيدايي
دل که آيينه شاهيست غباري دارد
کرده ام توبه به دست صنم باده فروش
نرگس ار لاف زد از شيوه چشم تو مرنج
شرح اين قصه مگر شمع برآرد به زبان
جوي ها بسته ام از ديده به دامان که مگر
کشتي باده بياور که مرا بي رخ دوست
سخن غير مگو با من معشوقه پرست
اين حديثم چه خوش آمد که سحرگه مي گفت
گر مسلماني از اين است که حافظ دارد
  خرقه جايي گرو باده و دفتر جايي
از خدا مي طلبم صحبت روشن رايي
که دگر مي نخورم بي رخ بزم آرايي
نروند اهل نظر از پي نابينايي
ور نه پروانه ندارد به سخن پروايي
در کنارم بنشانند سهي بالايي
گشت هر گوشه چشم از غم دل دريايي
کز وي و جام مي ام نيست به کس پروايي
بر در ميکده اي با دف و ني ترسايي
آه اگر از پي امروز بود فردايي
 
تعبیر

شکی نیست که شیدای حق و حقیقت هستی و دلت به سوی حق تمایل دارد.بنابراین دوست داری غبار کدورت از آیینه دلت زدوده شود و نور حق در آن تجلی یابد، اما باید بدانی که انسان عارف و الهی، انسانی فروتن است، پس باید فروتنی را پیشه خود سازی تا در این راه موفق شوی.پروانه عاشق شمع است، با اینکه می داند شمع بال و پرش را می سوزاند، منتها خود را به شمع می زند تا در فنا باقی شود و درعشقش جاودان بماند.تو باید مثل آن پروانه باشی تا در نور خدا فانی و سپس باقی شوی.تو اگر به قیامت معتقدی امروز می بایست خود را اصلاح کنی، به ویژه درونت را که در روز قیامت، رسوا نگردی.