|
در همه دير مغان نيست چو من شيدايي
دل که آيينه شاهيست غباري دارد
کرده ام توبه به دست صنم باده فروش
نرگس ار لاف زد از شيوه چشم تو مرنج
شرح اين قصه مگر شمع برآرد به زبان
جوي ها بسته ام از ديده به دامان که مگر
کشتي باده بياور که مرا بي رخ دوست
سخن غير مگو با من معشوقه پرست
اين حديثم چه خوش آمد که سحرگه مي گفت
گر مسلماني از اين است که حافظ دارد |
|
خرقه جايي گرو باده و دفتر جايي
از خدا مي طلبم صحبت روشن رايي
که دگر مي نخورم بي رخ بزم آرايي
نروند اهل نظر از پي نابينايي
ور نه پروانه ندارد به سخن پروايي
در کنارم بنشانند سهي بالايي
گشت هر گوشه چشم از غم دل دريايي
کز وي و جام مي ام نيست به کس پروايي
بر در ميکده اي با دف و ني ترسايي
آه اگر از پي امروز بود فردايي |
|
تعبیر
شکی نیست که شیدای حق و حقیقت هستی و دلت به سوی حق تمایل دارد.بنابراین دوست داری غبار کدورت از آیینه دلت زدوده شود و نور حق در آن تجلی یابد، اما باید بدانی که انسان عارف و الهی، انسانی فروتن است، پس باید فروتنی را پیشه خود سازی تا در این راه موفق شوی.پروانه عاشق شمع است، با اینکه می داند شمع بال و پرش را می سوزاند، منتها خود را به شمع می زند تا در فنا باقی شود و درعشقش جاودان بماند.تو باید مثل آن پروانه باشی تا در نور خدا فانی و سپس باقی شوی.تو اگر به قیامت معتقدی امروز می بایست خود را اصلاح کنی، به ویژه درونت را که در روز قیامت، رسوا نگردی.