|
روزگاريست که سوداي بتان دين من است
ديدن روي تو را ديده جان بين بايد
يار من باش که زيب فلک و زينت دهر
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد
دولت فقر خدايا به من ارزاني دار
واعظ شحنه شناس اين عظمت گو مفروش
يا رب اين کعبه مقصود تماشاگه کيست
حافظ از حشمت پرويز دگر قصه مخوان |
|
غم اين کار نشاط دل غمگين من است
وين کجا مرتبه چشم جهان بين من است
از مه روي تو و اشک چو پروين من است
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است
کاين کرامت سبب حشمت و تمکين من است
زان که منزلگه سلطان دل مسکين من است
که مغيلان طريقش گل و نسرين من است
که لبش جرعه کش خسرو شيرين من است |
|
تعبیر
در غم عشق او به سر می بری،منتها بدان که غم عشق ، غم لذت بخشی است که نصیب همه کس نمی شود.در عشق می بایست با چشم دل نگاه کنی نه با چشم سر.به قلبت رجوع کن تا معجزه عشق را مشاهده کنی.از برکت این عشق در جهت مثبت استفاده کن که با توکل به خدا موفقیتهای بزرگی در انتظارت است.