falehafez

  اي دل به کوي عشق گذاري نمي کني
چوگان حکم در کف و گويي نمي زني
اين خون که موج مي زند اندر جگر تو را
مشکين از آن نشد دم خلقت که چون صبا
ترسم کز اين چمن نبري آستين گل
در آستين جان تو صد نافه مدرج است
ساغر لطيف و دلکش و مي افکني به خاک
حافظ برو که بندگي پادشاه وقت
  اسباب جمع داري و کاري نمي کني
باز ظفر به دست و شکاري نمي کني
در کار رنگ و بوي نگاري نمي کني
بر خاک کوي دوست گذاري نمي کني
کز گلشنش تحمل خاري نمي کني
وان را فداي طره ياري نمي کني
و انديشه از بلاي خماري نمي کني
گر جمله مي کنند تو باري نمي کني
 
تعبیر

ای کسی که همه وسایل برای رسیدن به آرزویت مهیاست چرا اقدام نمی کنی و چرا به کوی عشق گام نمی نهی؟ با اینکه باز شکاری در دست داری چرا آن را برای شکار به پرواز درنمی آوری.بدان که خداوند عشق را از روز ازل در آفرینش ما قرار داد تا خالصانه عشق بورزیم: به زندگی، به مخلوقات خدا و به همه مظاهری که در مقابل چشمان ما قرار دارد.بدان که عشق آدم را به حرکت در می آورد و همه سختیها و تلخی را نادیده می گیرد.پس به سوی او برو و زندگی ات را با چاشنی عشق لذت بخش تر کن و با توکل به او به آرزویت خواهی رسید.