falehafez

  روزگاريست که ما را نگران مي داري
گوشه چشم رضايي به منت باز نشد
ساعد آن به که بپوشي تو چو از بهر نگار
نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ
اي که در دلق ملمع طلبي نقد حضور
چون تويي نرگس باغ نظر اي چشم و چراغ
گوهر جام جم از کان جهاني دگر است
پدر تجربه اي دل تويي آخر ز چه روي
کيسه سيم و زرت پاک ببايد پرداخت
گر چه رندي و خرابي گنه ماست ولي
مگذران روز سلامت به ملامت حافظ
  مخلصان را نه به وضع دگران مي داري
اين چنين عزت صاحب نظران مي داري
دست در خون دل پرهنران مي داري
همه را نعره زنان جامه دران مي داري
چشم سري عجب از بي خبران مي داري
سر چرا بر من دلخسته گران مي داري
تو تمنا ز گل کوزه گران مي داري
طمع مهر و وفا زين پسران مي داري
اين طمع ها که تو از سيمبران مي داري
عاشقي گفت که تو بنده بر آن مي داري
چه توقع ز جهان گذران مي داري
 
تعبیر

مدتی است با تو که نیازمندی،سر ناسازگاری دارد و پریشانت می سازد.بدان که این ناسازگاری نسبت به عاشقان وارسته جایز نیست.باید در رفتارش تجدید نظر کند و حد اعتدال را رعایت کند.باید بداند که درون تو از جهان ماده نیست،بلکه از جهان معناست.پس رفتارش نسبت به تو باید رفتار معنوی باشد.از این جهان گذران توقع وفاداری نداشته باش.انسان خوب را باید در جهان دیگر به دست آورد.