falehafez

  اي که مهجوري عشاق روا مي داري
تشنه باديه را هم به زلالي درياب
دل ببردي و بحل کردمت اي جان ليکن
ساغر ما که حريفان دگر مي نوشند
اي مگس حضرت سيمرغ نه جولانگه توست
تو به تقصير خود افتادي از اين در محروم
حافظ از پادشهان پايه به خدمت طلبند
  عاشقان را ز بر خويش جدا مي داري
به اميدي که در اين ره به خدا مي داري
به از اين دار نگاهش که مرا مي داري
ما تحمل نکنيم ار تو روا مي داري
عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري
از که مي نالي و فرياد چرا مي داري
سعي نابرده چه اميد عطا مي داري
 
تعبیر

چرا به عاشقان توجه نمی کنی و آنها را از خود دور می سازی.او که به تو علاقه مند است چرا به او اعتنا نمی کنی؟! اگر روزی به وصالت نرسیدی بدان که خود تو مقصری.در آن هنگام آه و ناله فایده ای ندارد و اگر کاهلی کنی رقیبانت پیروز خواهند شد.