|
لبش مي بوسم و در مي کشم مي
نه رازش مي توانم گفت با کس
لبش مي بوسد و خون مي خورد جام
بده جام مي و از جم مکن ياد
بزن در پرده چنگ اي ماه مطرب
گل از خلوت به باغ آورد مسند
چو چشمش مست را مخمور مگذار
نجويد جان از آن قالب جدايي
زبانت درکش اي حافظ زماني |
|
به آب زندگاني برده ام پي
نه کس را مي توانم ديد با وي
رخش مي بيند و گل مي کند خوي
که مي داند که جم کي بود و کي کي
رگش بخراش تا بخروشم از وي
بساط زهد همچون غنچه کن طي
به ياد لعلش اي ساقي بده مي
که باشد خون جامش در رگ و پي
حديث بي زبانان بشنو از ني |
|
تعبیر
اکنون راه خود را در زندگی یافته ای و از آن لذت می بری و رازی را کشف کرده ای که نه می توانی آن را با کسی در میان بگذاری و نه خود تحمل نگهداری آن را داری.پس باید در فرصت مناسب آن را به محرم اسرارت بگویی.کسی که اکنون نزد تو نیست،به زودی باز می گردد و دیدارتان تازه خواهد شد.کسی که صلاح تو را می خواهد،تو را نصیحت می کند و باید فقط به سخن او گوش فرا دهی.بدان بقیه دوستان و همکاران نسبت به تو چشم طمع دارند.