falehafez

  به صوت بلبل و قمري اگر ننوشي مي
ذخيره اي بنه از رنگ و بوي فصل بهار
چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو
شکوه سلطنت و حسن کي ثباتي داد
خزينه داري ميراث خوارگان کفر است
زمانه هيچ نبخشد که بازنستاند
نوشته اند بر ايوان جنه الماوي
سخا نماند سخن طي کنم شراب کجاست
بخيل بوي خدا نشنود بيا حافظ
  علاج کي کنمت آخرالدواء الکي
که مي رسند ز پي رهزنان بهمن و دي
منه ز دست پياله چه مي کني هي هي
ز تخت جم سخني مانده است و افسر کي
به قول مطرب و ساقي به فتوي دف و ني
مجو ز سفله مروت که شيئه لا شي
که هر که عشوه دنيي خريد واي به وي
بده به شادي روح و روان حاتم طي
پياله گير و کرم ورز و الضمان علي
 
تعبیر

دنیا و هر چه در آن است ، می باید گذاشت و رفت.هر چند همه اینها از بین رفتنی اند.اگر در بهار جوانی مثل بلبل و فاخته از گلهای روزگار بهره نبری،سرانجام دردت را باید با داغ کردن درمان کرد.به دنبال مادیات نرو که عمری را باید صرف جمع آوری اموال کنی و چیزی نصیب تو نمی شود.از آدمهای فرومایه،جوانمردی مخواه! مغرور جاه و مقام نشو که روزگار بی حساب به آدم چیزی نمی دهد و هر چه بدهد، سرانجام پس می گیرد.بدان آدم بخیل از رحمت خدا بی بهره است.(به آیه 15 به بعد سوره نجم مراجعه شود)