falehafez

  اي پيک راستان خبر يار ما بگو
ما محرمان خلوت انسيم غم مخور
برهم چو مي زد آن سر زلفين مشکبار
هر کس که گفت خاک در دوست توتياست
آن کس که منع ما ز خرابات مي کند
گر ديگرت بر آن در دولت گذر بود
هر چند ما بديم تو ما را بدان مگير
بر اين فقير نامه آن محتشم بخوان
جان ها ز دام زلف چو بر خاک مي فشاند
جان پرور است قصه ارباب معرفت
حافظ گرت به مجلس او راه مي دهند
  احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
با يار آشنا سخن آشنا بگو
با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو
گو اين سخن معاينه در چشم ما بگو
گو در حضور پير من اين ماجرا بگو
بعد از اداي خدمت و عرض دعا بگو
شاهانه ماجراي گناه گدا بگو
با اين گدا حکايت آن پادشا بگو
بر آن غريب ما چه گذشت اي صبا بگو
رمزي برو بپرس حديثي بيا بگو
مي نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو
 
تعبیر

از غربت یار سخن می گویی ، در حالی که چون او یکرنگ نیستی.هر چه به انسان می رسد،انعکاس اعمال اوست.از این به بعد می توانی تغییر رفتار دهی و وارد مجلس انس و الفت شوی و به سخنان افراد معنوی گوش فرا دهی.در عشق و دوستی در میان شاه و گدا تفاوتی نیست،(همانطور که میان فرهاد عاشق و خسرو عاشق، در عشق شیرین فرقی نبوده است) و چه بسا گدایان در عشق،صدیق تر از پادشاهان باشند.