|
آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بسته ام در خم گيسوي تو اميد دراز
ذره خاکم و در کوي توام جاي خوش است
پير ميخانه سحر جام جهان بينم داد
صوفي صومعه عالم قدسم ليکن
با من راه نشين خيز و سوي ميکده آي
مست بگذشتي و از حافظت انديشه نبود
خوشم آمد که سحر خسرو خاور مي گفت |
|
خاک مي بوسم و عذر قدمش مي خواهم
بنده معتقد و چاکر دولتخواهم
آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم
ترسم اي دوست که بادي ببرد ناگاهم
و اندر آن آينه از حسن تو کرد آگاهم
حاليا دير مغان است حوالتگاهم
تا در آن حلقه ببيني که چه صاحب جاهم
آه اگر دامن حسن تو بگيرد آهم
با همه پادشهي بنده تورانشاهم |
|
تعبیر
اگرچه یارت از تو دور است،اما تمام رگهای وجودت او را صدا می زند و جز او هیچ چیزی را نمی بیند.صبر داشته باش او می آید و تو را از این گرداب ناراحتی نجات می دهد و روزی این شب سیاه به سر می رسد و صبح امید می دمد و همه جا روشن می گردد.به راهت ادامه بده و به معنویت بیشتر توجه کن تا به جایگاه سیمرغ عشق و در جوار مقام الهی برسی.دلی داری که همچون آینه صاف است و آهی آن را مکدر می کند.قدر آن را بدان که جای عشق پاک است.