falehafez

  به مژگان سيه کردي هزاران رخنه در دينم
الا اي همنشين دل که يارانت برفت از ياد
جهان پير است و بي بنياد از اين فرهادکش فرياد
ز تاب آتش دوري شدم غرق عرق چون گل
جهان فاني و باقي فداي شاهد و ساقي
اگر بر جاي من غيري گزيند دوست حاکم اوست
صباح الخير زد بلبل کجايي ساقيا برخيز
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعين
حديث آرزومندي که در اين نامه ثبت افتاد
  بيا کز چشم بيمارت هزاران درد برچينم
مرا روزي مباد آن دم که بي ياد تو بنشينم
که کرد افسون و نيرنگش ملول از جان شيرينم
بيار اي باد شبگيري نسيمي زان عرق چينم
که سلطاني عالم را طفيل عشق مي بينم
حرامم باد اگر من جان به جاي دوست بگزينم
که غوغا مي کند در سر خيال خواب دوشينم
اگر در وقت جان دادن تو باشي شمع بالينم
همانا بي غلط باشد که حافظ داد تلقينم
 
تعبیر

دنیا به کسی وفا نکرده است،همه چیز آن رو به نابودی است، اما تیر مژگان معشوق هزاران رخنه در قلبت کرده و تو را سخت تحت تأثیر خود قرار داده است.بدان که این دنیای پیر بی وفا اساسی استوار ندارد و روزی نابود خواهد شد، پس خود را فدای آن مکن.به یاد کسی باش که همیشه باقی است و آن خداست و عشق به اوست که انسان را جاودان می سازد .