falehafez

  در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالي
صحبت حور نخواهم که بود عين قصور
سر سوداي تو در سينه بماندي پنهان
مرغ سان از قفس خاک هوايي گشتم
همچو چنگ ار به کناري ندهي کام دلم
ماجراي دل خون گشته نگويم با کس
گر به هر موي سري بر تن حافظ باشد
  حاصل خرقه و سجاده روان دربازم
خازن ميکده فردا نکند در بازم
جز بدان عارض شمعي نبود پروازم
با خيال تو اگر با دگري پردازم
چشم تردامن اگر فاش نگردي رازم
به هوايي که مگر صيد کند شهبازم
از لب خويش چو ني يک نفسي بنوازم
زان که جز تيغ غمت نيست کسي دمسازم
همچو زلفت همه را در قدمت اندازم
 
تعبیر

اگر دوباره دیدار تازه گردد، باید بدانی چه کاری انجام دهی.اگر موقعیتی مهیا شد و توانستی همچون پروانه پرواز کنی،در این حالت جز به سوی دیگری پرواز مکن زیرا نور معشوق پروانه است و پروانهء عاشق جز نور به چیز دیگری نیاز ندارد.