|
گر دست رسد در سر زلفين تو بازم
زلف تو مرا عمر دراز است ولي نيست
پروانه راحت بده اي شمع که امشب
آن دم که به يک خنده دهم جان چو صراحي
چون نيست نماز من آلوده نمازي
در مسجد و ميخانه خيالت اگر آيد
گر خلوت ما را شبي از رخ بفروزي
محمود بود عاقبت کار در اين راه
حافظ غم دل با که بگويم که در اين دور |
|
چون گوي چه سرها که به چوگان تو بازم
در دست سر مويي از آن عمر درازم
از آتش دل پيش تو چون شمع گدازم
مستان تو خواهم که گزارند نمازم
در ميکده زان کم نشود سوز و گدازم
محراب و کمانچه ز دو ابروي تو سازم
چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم
گر سر برود در سر سوداي ايازم
جز جام نشايد که بود محرم رازم |
|
تعبیر
بیش از حد به او علاقه داری،حاضری مثل شمع در آتش عشق او بسوزی و فانی شوی و سپس باقی بمانی و به حقیقت عشق او برسی و در آن حال آرام و قرار گیری.به دیگران محبت کن و در انتظار جبران مباش.بدان که از جای دیگر به تو کمک می رسد و جبران می گردد.کسانی را که چشم انتظار کمک تو هستند،محروم مکن.