falehafez

  نماز شام غريبان چو گريه آغازم
به ياد يار و ديار آن چنان بگريم زار
من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب
خداي را مددي اي رفيق ره تا من
خرد ز پيري من کي حساب برگيرد
بجز صبا و شمالم نمي شناسد کس
هواي منزل يار آب زندگاني ماست
سرشکم آمد و عيبم بگفت روي به روي
ز چنگ زهره شنيدم که صبحدم مي گفت
  به مويه هاي غريبانه قصه پردازم
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم
به کوي ميکده ديگر علم برافرازم
که باز با صنمي طفل عشق مي بازم
عزيز من که بجز باد نيست دمسازم
صبا بيار نسيمي ز خاک شيرازم
شکايت از که کنم خانگيست غمازم
غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
 
تعبیر

اکنون در دیار غربت به سر می بری و بسیار ناراحتی.این رفتن و آمدن در اختیار انسان نیست،بلکه اوست که این تقدیر را مقرر می کند.باشد که این روزهای غم و غربت سپری شود و تو به دیار خود باز گردی و به دوستان بپیوندی و از عطر گیسوی یار لذت ببری.