falehafez

  گر دست دهد خاک کف پاي نگارم
بر بوي کنار تو شدم غرق و اميد است
پروانه او گر رسدم در طلب جان
امروز مکش سر ز وفاي من و انديش
زلفين سياه تو به دلداري عشاق
اي باد از آن باده نسيمي به من آور
گر قلب دلم را ننهد دوست عياري
دامن مفشان از من خاکي که پس از من
حافظ لب لعلش چو مرا جان عزيز است
  بر لوح بصر خط غباري بنگارم
از موج سرشکم که رساند به کنارم
چون شمع همان دم به دمي جان بسپارم
زان شب که من از غم به دعا دست برآرم
دادند قراري و ببردند قرارم
کان بوي شفابخش بود دفع خمارم
من نقد روان در دمش از ديده شمارم
زين در نتواند که برد باد غبارم
عمري بود آن لحظه که جان را به لب آرم
 
تعبیر

در انتظار او هستی و لحظه شماری می کنی تا به او برسی،و حتی حاضری غبار کوی او را همچون سرمه به چشمت کشی! اما بدان که این روزگار بی وفا ارزش این گونه فداکاری را ندارد،مگر آنکه طرف مقابل هم همین عقیده و رفتار تو را داشته باشد.اگر در عقیده ات تجدید نظر کنی،موفق خواهی شد.