falehafez

  ز دست کوته خود زير بارم
مگر زنجير مويي گيردم دست
ز چشم من بپرس اوضاع گردون
بدين شکرانه مي بوسم لب جام
اگر گفتم دعاي مي فروشان
من از بازوي خود دارم بسي شکر
سري دارم چو حافظ مست ليکن
  که از بالابلندان شرمسارم
وگر نه سر به شيدايي برآرم
که شب تا روز اختر مي شمارم
که کرد آگه ز راز روزگارم
چه باشد حق نعمت مي گزارم
که زور مردم آزاري ندارم
به لطف آن سري اميدوارم
 
تعبیر

تو فقیر راه عشق شدی و از این بابت شرمساری! در حالی که این فقر موجب سربلندی ات شده است.شب و روز را در انتظار دیدارش سپری می کنی !بدان که سرانجام به مقصود و مرادت خواهی رسید.