|
ز دست کوته خود زير بارم
مگر زنجير مويي گيردم دست
ز چشم من بپرس اوضاع گردون
بدين شکرانه مي بوسم لب جام
اگر گفتم دعاي مي فروشان
من از بازوي خود دارم بسي شکر
سري دارم چو حافظ مست ليکن |
|
که از بالابلندان شرمسارم
وگر نه سر به شيدايي برآرم
که شب تا روز اختر مي شمارم
که کرد آگه ز راز روزگارم
چه باشد حق نعمت مي گزارم
که زور مردم آزاري ندارم
به لطف آن سري اميدوارم |
|
تعبیر
تو فقیر راه عشق شدی و از این بابت شرمساری! در حالی که این فقر موجب سربلندی ات شده است.شب و روز را در انتظار دیدارش سپری می کنی !بدان که سرانجام به مقصود و مرادت خواهی رسید.