| |
مرا مي بيني و هر دم زيادت مي کني دردم
به سامانم نمي پرسي نمي دانم چه سر داري
نه راه است اين که بگذاري مرا بر خاک و بگريزي
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
فرورفت از غم عشقت دمم دم مي دهي تا کي
شبي دل را به تاريکي ز زلفت باز مي جستم
کشيدم در برت ناگاه و شد در تاب گيسويت
تو خوش مي باش با حافظ برو گو خصم جان مي ده |
|
تو را مي بينم و ميلم زيادت مي شود هر دم
به درمانم نمي کوشي نمي داني مگر دردم
گذاري آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
که بر خاکم روان گردي به گرد دامنت گردم
دمار از من برآوردي نمي گويي برآوردم
رخت مي ديدم و جامي هلالي باز مي خوردم
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
چو گرمي از تو مي بينم چه باک از خصم دم سردم |
|
تعبیر
در راه عشق،عاشق دردمند و وفاداری هستی و همه سختیها را از بهر عشق تحمل می کنی.خوشا به حالت که این صفات خوب در تو نهاده شده است.یارت می باید منصفانه قضاوت کند که به خواسته و عشقت احترام بگذارد و به تو بیشتر توجه کند.