falehafez

  فاش مي گويم و از گفته خود دلشادم
طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
من ملک بودم و فردوس برين جايم بود
سايه طوبي و دلجويي حور و لب حوض
نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
کوکب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
مي خورد خون دلم مردمک ديده سزاست
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
  بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
که در اين دامگه حادثه چون افتادم
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
به هواي سر کوي تو برفت از يادم
چه کنم حرف دگر ياد نداد استادم
يا رب از مادر گيتي به چه طالع زادم
هر دم آيد غمي از نو به مبارک بادم
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
ور نه اين سيل دمادم ببرد بنيادم
 
تعبیر

آشکارا سخن می گویی و از گفتار خود هم خوشحالی که از مشکلات و دلبستگی های دو جهان رها گشته ای.تو فرشته بودی که به خاطر وسوسه شیطان فریفته شده ای.تو آدمی مرفه بوده ای ،ولی به دلیل بی تجربگی و عدم آشنایی به روش های زندگی شکست خورده ای و غم سنگینی نصیبت شده است.به خدا توکل کن تا به مقصودت برسی.