falehafez

  تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
چشم جادوي تو خود عين سواد سحر است
در خم زلف تو آن خال سيه داني چيست
زلف مشکين تو در گلشن فردوس عذار
دل من در هوس روي تو اي مونس جان
همچو گرد اين تن خاکي نتواند برخاست
سايه قد تو بر قالبم اي عيسي دم
آن که جز کعبه مقامش نبد از ياد لبت
حافظ گمشده را با غمت اي يار عزيز
  دل سودازده از غصه دو نيم افتادست
ليکن اين هست که اين نسخه سقيم افتادست
نقطه دوده که در حلقه جيم افتادست
چيست طاووس که در باغ نعيم افتادست
خاک راهيست که در دست نسيم افتادست
از سر کوي تو زان رو که عظيم افتادست
عکس روحيست که بر عظم رميم افتادست
بر در ميکده ديدم که مقيم افتادست
اتحاديست که در عهد قديم افتادست
 
تعبیر

تو باید در کارهایت منصفانه قضاوت کنی،حسادت ورزیدن در شأن تو نیست.هیچ عاشقی بدون رنج و سختی به مقصود نمی رسد.نفس تو به سان دم عیسی مسیح است که چون به مرده دمیده شود،زنده گردد،به اعصابت مسلط باش که با تحمل صبر و تلاش موفق خواهی شد.