| |
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
چشم جادوي تو خود عين سواد سحر است
در خم زلف تو آن خال سيه داني چيست
زلف مشکين تو در گلشن فردوس عذار
دل من در هوس روي تو اي مونس جان
همچو گرد اين تن خاکي نتواند برخاست
سايه قد تو بر قالبم اي عيسي دم
آن که جز کعبه مقامش نبد از ياد لبت
حافظ گمشده را با غمت اي يار عزيز |
|
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست
ليکن اين هست که اين نسخه سقيم افتادست
نقطه دوده که در حلقه جيم افتادست
چيست طاووس که در باغ نعيم افتادست
خاک راهيست که در دست نسيم افتادست
از سر کوي تو زان رو که عظيم افتادست
عکس روحيست که بر عظم رميم افتادست
بر در ميکده ديدم که مقيم افتادست
اتحاديست که در عهد قديم افتادست |
|
تعبیر
تو باید در کارهایت منصفانه قضاوت کنی،حسادت ورزیدن در شأن تو نیست.هیچ عاشقی بدون رنج و سختی به مقصود نمی رسد.نفس تو به سان دم عیسی مسیح است که چون به مرده دمیده شود،زنده گردد،به اعصابت مسلط باش که با تحمل صبر و تلاش موفق خواهی شد.