falehafez

  زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم
مي مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
زلف را حلقه مکن تا نکني دربندم
يار بيگانه مشو تا نبري از خويشم
رخ برافروز که فارغ کني از برگ گلم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزي ما را
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
رحم کن بر من مسکين و به فريادم رس
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روي
  ناز بنياد مکن تا نکني بنيادم
سر مکش تا نکشد سر به فلک فريادم
طره را تاب مده تا ندهي بر بادم
غم اغيار مخور تا نکني ناشادم
قد برافراز که از سرو کني آزادم
ياد هر قوم مکن تا نروي از يادم
شور شيرين منما تا نکني فرهادم
تا به خاک در آصف نرسد فريادم
من از آن روز که دربند توام آزادم
 
تعبیر

نسبت به یاری که مغرور و خود رأی است،انتظار چندانی نداشته باش،زیرا زیبایی موجب غرور می شود و گاهی یاد عاشق را از خاطر می برد.به هر کسی که زیبایی و ناز و کرشمه دارد،دل مباز که موجب آوارگی ات می شود.کسی را که نمی شناسی با او دوستی مکن و غمخوار او مباش و در زندگی میانه رو باش که موفق خواهی شد.