falehafez

  اگر به کوي تو باشد مرا مجال وصول
قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا
چو بر در تو من بي نواي بي زر و زور
کجا روم چه کنم چاره از کجا جويم
من شکسته بدحال زندگي يابم
خرابتر ز دل من غم تو جاي نيافت
دل از جواهر مهرت چو صيقلي دارد
چه جرم کرده ام اي جان و دل به حضرت تو
به درد عشق بساز و خموش کن حافظ
  رسد به دولت وصل تو کار من به اصول
فراغ برده ز من آن دو جادوي مکحول
به هيچ باب ندارم ره خروج و دخول
که گشته ام ز غم و جور روزگار ملول
در آن زمان که به تيغ غمت شوم مقتول
که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول
بود ز زنگ حوادث هر آينه مصقول
که طاعت من بي دل نمي شود مقبول
رموز عشق مکن فاش پيش اهل عقول
 
تعبیر

اگر پیوند میان عاشق و معشوق برقرار گردید،در آن صورت کاری از روی نظم و ترتیب انجام می شود.در هنگام عاشقی نمی توان با کسی مشورت کرد زیرا در این حالت عقل چاره ساز نمی تواند مفید باشد.هر چه هست درد دل است.