falehafez

  ببرد از من قرار و طاقت و هوش
نگاري چابکي شنگي کلهدار
ز تاب آتش سوداي عشقش
چو پيراهن شوم آسوده خاطر
اگر پوسيده گردد استخوانم
دل و دينم دل و دينم ببرده ست
دواي تو دواي توست حافظ
  بت سنگين دل سيمين بناگوش
ظريفي مه وشي ترکي قباپوش
به سان ديگ دايم مي زنم جوش
گرش همچون قبا گيرم در آغوش
نگردد مهرت از جانم فراموش
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
لب نوشش لب نوشش لب نوش
 
تعبیر

دلدادگی رنج آور است که قرار و آرام تو را گرفت و با خود برد.بدان که گل و خار در کنار همند و نیش و نوش هم با یکدیگرند که این شیرینی و تلخی برای انسان به وجود آمده است.بدان که بعد از رنج و تلخی، راحتی و شیرینی نصیبت می گردد.