falehafez

  خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است
جانا به حاجتي که تو را هست با خدا
اي پادشاه حسن خدا را بسوختيم
ارباب حاجتيم و زبان سوال نيست
محتاج قصه نيست گرت قصد خون ماست
جام جهان نماست ضمير منير دوست
آن شد که بار منت ملاح بردمي
اي مدعي برو که مرا با تو کار نيست
اي عاشق گدا چو لب روح بخش يار
حافظ تو ختم کن که هنر خود عيان شود
  چون کوي دوست هست به صحرا چه حاجت است
کآخر دمي بپرس که ما را چه حاجت است
آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است
در حضرت کريم تمنا چه حاجت است
چون رخت از آن توست به يغما چه حاجت است
اظهار احتياج خود آن جا چه حاجت است
گوهر چو دست داد به دريا چه حاجت است
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
مي داندت وظيفه تقاضا چه حاجت است
با مدعي نزاع و محاکا چه حاجت است
 

 

تعبیر

تو که با نیایش ات باغ خدا را مشاهده می کنی دیگر نیازی به گشت و گذار باغ این دنیا نداری.وقتی که در خانه این معشوق به سر می بری دیگر نیازی به مکان دیگری نداری.کسی که خدا را دارد دبگر چه نیازی به کمک غیر دارد.فقط او بر همه گستره جهان آگاه است و لا غیر.