falehafez

  دارم از زلف سياهش گله چندان که مپرس
کس به اميد وفا ترک دل و دين مکناد
به يکي جرعه که آزار کسش در پي نيست
زاهد از ما به سلامت بگذر کاين مي لعل
گفت وگوهاست در اين راه که جان بگدازد
پارسايي و سلامت هوسم بود ولي
گفتم از گوي فلک صورت حالي پرسم
گفتمش زلف به خون که شکستي گفتا
  که چنان ز او شده ام بي سر و سامان که مپرس
که چنانم من از اين کرده پشيمان که مپرس
زحمتي مي کشم از مردم نادان که مپرس
دل و دين مي برد از دست بدان سان که مپرس
هر کسي عربده اي اين که مبين آن که مپرس
شيوه اي مي کند آن نرگس فتان که مپرس
گفت آن مي کشم اندر خم چوگان که مپرس
حافظ اين قصه دراز است به قرآن که مپرس
 
تعبیر

به آنچه داری قانع باش و از روزگار گله مند مباش.به جای اینکه با عوام بیشتر در تماس باشی،با خواص معاشرت کن که راهنماییهای آنان باعث پیشرفت می گردد.از زندگی شکایت مکن،به جای آن توقع خودت را کم کن.