falehafez

  روي بنما و مرا گو که ز جان دل برگير
در لب تشنه ما بين و مدار آب دريغ
ترک درويش مگير ار نبود سيم و زرش
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
در سماع آي و ز سر خرقه برانداز و برقص
صوف برکش ز سر و باده صافي درکش
دوست گو يار شو و هر دو جهان دشمن باش
ميل رفتن مکن اي دوست دمي با ما باش
رفته گير از برم وز آتش و آب دل و چشم
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
  پيش شمع آتش پروا نه به جان گو درگير
بر سر کشته خويش آي و ز خاکش برگير
در غمت سيم شمار اشک و رخش را زر گير
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گير
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گير
سيم درباز و به زر سيمبري در بر گير
بخت گو پشت مکن روي زمين لشکر گير
بر لب جوي طرب جوي و به کف ساغر گير
گونه ام زرد و لبم خشک و کنارم تر گير
که ببين مجلسم و ترک سر منبر گير
 
تعبیر

نگرانی تو برطرف می شود،اگر کسی مال و منالی ندارد،بابت اخلاق خویش او را ترک مکن.قطرات اشکش را نقره به شمار آور و چهره زردش را طلا.بیشتر نزد عاشق بمان زیرا که برای دیدارت چشم به راه مانده است.حساسیت را کنار بگذار که موجب نگرانی خواهد شد.