falehafez

  نفس برآمد و کام از تو بر نمي آيد
صبا به چشم من انداخت خاکي از کويش
قد بلند تو را تا به بر نمي گيرم
مگر به روي دلاراي يار ما ور ني
مقيم زلف تو شد دل که خوش سوادي ديد
ز شست صدق گشادم هزار تير دعا
بسم حکايت دل هست با نسيم سحر
در اين خيال به سر شد زمان عمر و هنوز
ز بس که شد دل حافظ رميده از همه کس
  فغان که بخت من از خواب در نمي آيد
که آب زندگيم در نظر نمي آيد
درخت کام و مرادم به بر نمي آيد
به هيچ وجه دگر کار بر نمي آيد
وز آن غريب بلاکش خبر نمي آيد
ولي چه سود يکي کارگر نمي آيد
ولي به بخت من امشب سحر نمي آيد
بلاي زلف سياهت به سر نمي آيد
کنون ز حلقه زلفت به در نمي آيد
 
تعبیر

خون دل خوردی و بسیار سختی کشیدی و عاقبت به مرادت نرسیدی و فریاد سر دادی که طالع تو از خواب غفلت بیدار نمی شود.تردید را دوربینداز و تلاش کن تا به مقصودت برسی.