falehafez

  گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
به لابه گفت شبي مير مجلس تو شوم
پيام داد که خواهم نشست با رندان
رواست در بر اگر مي طپد کبوتر دل
بدان هوس که به مستي ببوسم آن لب لعل
به کوي عشق منه بي دليل راه قدم
فغان که در طلب گنج نامه مقصود
دريغ و درد که در جست و جوي گنج حضور
هزار حيله برانگيخت حافظ از سر فکر
  بسوختيم در اين آرزوي خام و نشد
شدم به رغبت خويشش کمين غلام و نشد
بشد به رندي و دردي کشيم نام و نشد
که ديد در ره خود تاب و پيچ دام و نشد
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
که من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد
شدم خراب جهاني ز غم تمام و نشد
بسي شدم به گدايي بر کرام و نشد
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
 
تعبیر

برای رسیدن به معشوق خون دلها خورده ای منتها اثر نبخشید.سینه ات مالامال از محبت دوست است اما او بی خبر است.برای رسیدن به وصال معشوق لازم است حتما از پیر طریقت راهنمایی بخواهی و کاری را که پایانی بر آن مقصود نیست و اول و آخرش نامعلوم است،از ریشه بسوزانی.