falehafez

  دل از من برد و روي از من نهان کرد
شب تنهاييم در قصد جان بود
چرا چون لاله خونين دل نباشم
که را گويم که با اين درد جان سوز
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صبا گر چاره داري وقت وقت است
ميان مهربانان کي توان گفت
عدو با جان حافظ آن نکردي
  خدا را با که اين بازي توان کرد
خيالش لطف هاي بي کران کرد
که با ما نرگس او سرگران کرد
طبيبم قصد جان ناتوان کرد
صراحي گريه و بربط فغان کرد
که درد اشتياقم قصد جان کرد
که يار ما چنين گفت و چنان کرد
که تير چشم آن ابروکمان کرد
 
تعبیر

به هر کسی نمی توان دل بست و راز دل به او گفت.به آدم عامی توجه نکن زیرا که انسان عامی نیاز به راهنمایی دارد و با اینکه به او دل باختی، او همچنان با تو یکرنگ نیست و در باطن نسبت به تو دشمنی و حسادت می ورزد.باید عاقل باشی و با مطالعه پیش بروی.