falehafez

  اي شاهد قدسي که کشد بند نقابت
خوابم بشد از ديده در اين فکر جگرسوز
درويش نمي پرسي و ترسم که نباشد
راه دل عشاق زد آن چشم خماري
تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت
هر ناله و فرياد که کردم نشنيدي
دور است سر آب از اين باديه هش دار
تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل
اي قصر دل افروز که منزلگه انسي
حافظ نه غلاميست که از خواجه گريزد
  و اي مرغ بهشتي که دهد دانه و آبت
کاغوش که شد منزل آسايش و خوابت
انديشه آمرزش و پرواي ثوابت
پيداست از اين شيوه که مست است شرابت
تا باز چه انديشه کند راي صوابت
پيداست نگارا که بلند است جنابت
تا غول بيابان نفريبد به سرابت
باري به غلط صرف شد ايام شبابت
يا رب مکناد آفت ايام خرابت
صلحي کن و بازآ که خرابم ز عتابت
 
تعبیر

اگر چه او از تو دور شده است،بدان که آن سفر کرده به سلامت باز خواهد گشت.خطری از کنارت گذشت که به تو آسیبی نرسید.لذت عشاق در رسیدن به معشوق است.درد عشق را می توانی از روی عقل حل کنی،اگرچه مسیر عشق با عقل یکی نیست.برای رسیدن به مرادت نذر کن.