falehafez

  دل مي رود ز دستم صاحب دلان خدا را
کشتي شکستگانيم اي باد شرطه برخيز
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
اي صاحب کرامت شکرانه سلامت
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند
آن تلخ وش که صوفي ام الخبائثش خواند
هنگام تنگدستي در عيش کوش و مستي
سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد
آيينه سکندر جام مي است بنگر
خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند
حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود
  دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
باشد که بازبينيم ديدار آشنا را
نيکي به جاي ياران فرصت شمار يارا
هات الصبوح هبوا يا ايها السکارا
روزي تفقدي کن درويش بي نوا را
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
گر تو نمي پسندي تغيير کن قضا را
اشهي لنا و احلي من قبله العذارا
کاين کيمياي هستي قارون کند گدا را
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
ساقي بده بشارت رندان پارسا را
اي شيخ پاکدامن معذور دار ما را
 
تعبیر

تو خود می بایست تدبیری در پیش گیری تا زمام اختیار از دست تو بیرون نرود و به خدا توکل کن تا روزگار بر وفق مرادت سیر کند. نگرانی ات بی معنی است.تو خود حجاب خود هستی. باید خود را از حجاب تن رها سازی تا روحت آسوده شود.بی جهت خود را ناراحت مکن.انسان به وقت رنج و سختیها می تواند خود را خوشحال نشان دهد ؛ به حدی که از خوشحالی قارون هم فراتر رود.