falehafez

  مدامم مست مي دارد نسيم جعد گيسويت
پس از چندين شکيبايي شبي يا رب توان ديدن
سواد لوح بينش را عزيز از بهر آن دارم
تو گر خواهي که جاويدان جهان يک سر بيارايي
و گر رسم فنا خواهي که از عالم براندازي
من و باد صبا مسکين دو سرگردان بي حاصل
زهي همت که حافظ راست از دنيي و از عقبي
  خرابم مي کند هر دم فريب چشم جادويت
که شمع ديده افروزيم در محراب ابرويت
که جان را نسخه اي باشد ز لوح خال هندويت
صبا را گو که بردارد زماني برقع از رويت
برافشان تا فروريزد هزاران جان ز هر مويت
من از افسون چشمت مست و او از بوي گيسويت
نيايد هيچ در چشمش بجز خاک سر کويت
 
تعبیر

عطر گیسو و چشم جادویش سخت تو را مفتون خود کرده به طوری که خودپرستی و منیتت را به زیر کشیده است.از بهر وصال او مکدر نباش.خوشبختی در انتظارت است و به سان حافط عمل نما که جز دیدار او دو جهان در نظرش ارزشی نداشت.