| |
چو گل هر دم به بويت جامه در تن
تنت را ديد گل گويي که در باغ
من از دست غمت مشکل برم جان
به قول دشمنان برگشتي از دوست
تنت در جامه چون در جام باده
ببار اي شمع اشک از چشم خونين
مکن کز سينه ام آه جگرسوز
دلم را مشکن و در پا مينداز
چو دل در زلف تو بسته ست حافظ |
|
کنم چاک از گريبان تا به دامن
چو مستان جامه را بدريد بر تن
ولي دل را تو آسان بردي از من
نگردد هيچ کس دوست دشمن
دلت در سينه چون در سيم آهن
که شد سوز دلت بر خلق روشن
برآيد همچو دود از راه روزن
که دارد در سر زلف تو مسکن
بدين سان کار او در پا ميفکن |
|
تعبیر
او به راحتی دلت را غارت کرده است، منتها تصور می کنی که او اصلا هیچ توجهی به تو ندارد و برای همین امر، بی تابی و کاری می کنی که موجب پشیمانی ات می شود.عاقلانه فکر کن و با مطالعه پیش برو.در کار عشق باید صبور باشی.رفتارت را با خانواده خود معتدل کن، به زودی هدیه ای به تو می رسد.