falehafez

  بي مهر رخت روز مرا نور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گريه که کردم
مي رفت خيال تو ز چشم من و مي گفت
وصل تو اجل را ز سرم دور همي داشت
نزديک شد آن دم که رقيب تو بگويد
صبر است مرا چاره هجران تو ليکن
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
حافظ ز غم از گريه نپرداخت به خنده
  وز عمر مرا جز شب ديجور نماندست
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
هيهات از اين گوشه که معمور نماندست
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
دور از رخت اين خسته رنجور نماندست
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
گو خون جگر ريز که معذور نماندست
ماتم زده را داعيه سور نماندست
 
تعبیر

از دوری او سخت در عذابی حال آنکه اگر از دست بروی کسی برای تو دل نمی سوزاند.به وقت جدایی از او چه غم و اندوهی بر تو مستولی شد.بدان آن که زیان می بیند، تویی.پس بهتر است غم و اندوه را به دور افکنی و به شادی روی آوری.چاره ای جز صبر نداری منتها هیچ عاشقی توان صبر را ندارد.