| |
سال ها دفتر ما در گرو صهبا بود
نيکي پير مغان بين که چو ما بدمستان
دفتر دانش ما جمله بشوييد به مي
از بتان آن طلب ار حسن شناسي اي دل
دل چو پرگار به هر سو دوراني مي کرد
مطرب از درد محبت عملي مي پرداخت
مي شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوي
پير گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد |
|
رونق ميکده از درس و دعاي ما بود
هر چه کرديم به چشم کرمش زيبا بود
که فلک ديدم و در قصد دل دانا بود
کاين کسي گفت که در علم نظر بينا بود
و اندر آن دايره سرگشته پابرجا بود
که حکيمان جهان را مژه خون پالا بود
بر سرم سايه آن سرو سهي بالا بود
رخصت خبث نداد ار نه حکايت ها بود
کاين معامل به همه عيب نهان بينا بود |
|
تعبیر
شکوه تو در این است که راز و نیازی با خدا داری و حل مشکلات را از او می خواهی ؛ خود را رنج مده.به درون خود توجه کن تا به سوی او حرکت کنی.تو محبوب اطرافیان و دوستان هستی و رقبای تنگ نظر و حسودی داری.راز دلت را به هر کس مگو که موجب رکود در کارت می شود.به نصیحت دوستان گوش بده که به نفعت تمام خواهد شد.