falehafez

  بتي دارم که گرد گل ز سنبل سايه بان دارد
غبار خط بپوشانيد خورشيد رخش يا رب
چو عاشق مي شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ز چشمت جان نشايد برد کز هر سو که مي بينم
چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق
بيفشان جرعه اي بر خاک و حال اهل دل بشنو
چو در رويت بخندد گل مشو در دامش اي بلبل
خدا را داد من بستان از او اي شحنه مجلس
به فتراک ار همي بندي خدا را زود صيدم کن
ز سروقد دلجويت مکن محروم چشمم را
ز خوف هجرم ايمن کن اگر اميد آن داري
چه عذر بخت خود گويم که آن عيار شهرآشوب
  بهار عارضش خطي به خون ارغوان دارد
بقاي جاودانش ده که حسن جاودان دارد
ندانستم که اين دريا چه موج خون فشان دارد
کمين از گوشه اي کرده ست و تير اندر کمان دارد
به غماز صبا گويد که راز ما نهان دارد
که از جمشيد و کيخسرو فراوان داستان دارد
که بر گل اعتمادي نيست گر حسن جهان دارد
که مي با ديگري خورده ست و با من سر گران دارد
که آفت هاست در تاخير و طالب را زيان دارد
بدين سرچشمه اش بنشان که خوش آبي روان دارد
که از چشم بدانديشان خدايت در امان دارد
به تلخي کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
 
تعبیر

دوستی داری که گیسو و چهره اش بسیار دلفریب است منتها در این باره می بایست عاقلانه گام برداری زیرا که امکان دارد در برخی مواقع در پس این زیبایی دلفریب دامی گسترده باشد و انسان را هلاک کند.آنچه تو برای او هستی او برای تو نیست در عقیده ات تجدید نظر کن.