falehafez 1038

  مسلمانان مرا وقتي دلي بود
به گردابي چو مي افتادم از غم
دلي همدرد و ياري مصلحت بين
ز من ضايع شد اندر کوي جانان
هنر بي عيب حرمان نيست ليکن
بر اين جان پريشان رحمت آريد
مرا تا عشق تعليم سخن کرد
مگو ديگر که حافظ نکته دان است
  که با وي گفتمي گر مشکلي بود
به تدبيرش اميد ساحلي بود
که استظهار هر اهل دلي بود
چه دامنگير يا رب منزلي بود
ز من محرومتر کي سائلي بود
که وقتي کارداني کاملي بود
حديثم نکته هر محفلي بود
که ما ديديم و محکم جاهلي بود
 
تعبیر
همدلی را که با او درد دل می کردی اکنون از دست داده ای.ناراحت نباش از اینکه نه دل برای تو مانده و نه همدم.صلاح در این است که فکرش را از سرت بیرون کنی.بدین دلیل که آدم عاقل و فهمیده ای هستی ،به حداقل دوست اکتفا کن و راه دیگری در پیش گیر که موفقیت تو در آن است.